حزب همیشه حق دارد: داستان ناگفته گری هیلی و تروتسکیسم بریتانیایی اثر آیدان بیتی. انتشارات پلوتو، ۲۰۲۴، لندن.
کتاب حزب همیشه حق دارد: داستان ناگفته گری هیلی و تروتسکیسم بریتانیایی پروفسور آیدان بیتی اثری سطحی، مغرضانه و با انگیزههای سیاسی است که تظاهر به یک زندگینامه دارد. این کتاب نویسنده خود را بی اعتبار می کند و هیچ یک از معیارهای مورد انتظار از اثری علمی را برآورده نمیکند و هیچ شباهتی به یک کار علمی ندارد. بیتی در این کتاب به یاوه سرایی مبتذل علیه تروتسکیسم و تلاش های تاریخی آن برای ساختن حزبی انقلابی بر اساس تئوری مارکسیستی و طبقه کارگر پرداخته است.
مورخانی که وظیفه دشوار تالیف زندگینامه ای جدی را بر عهده می گیرند — از سختترین انواع نوشتارها — معمولاً در مقدمه اثر خود تلاش میکنند به خوانندگان توضیح دهند چرا پروژهای را شروع کرده اند که اغلب نیازمند سالها تحقیق فشرده است. وقتی موضوع مطالعه یک شخصیت سیاسی است، تعاملات میان فرد و دوره ای که او در آن زیسته فوق العاده پیچیده می شوند. ضربالمثل «انسان به دورهای که در آن زندگی میکند شباهت بیشتری دارد تا به پدرش» حقیقتی عمیق را بیان میکند. درک شخصیت تاریخا شکل گرفته، روانشناسی، انگیزهها، اهداف، آرمان ها، تصمیمات و اعمال انسان دیگری نیاز به تلاش گسترده، و ناگفته نماند تسلط بر چشمانداز تاریخی و تیزبینی فکری دارد.
اعم از اینکه نویسندگان موضوع خود را تحسین یا تحقیر کنند، آنها همچنان موظفاند که شخصیت مورد مطالعه خود را از نظر تاریخی درک کنند. هنگامی که نویسنده موضوع خود را واقعاً تحسین می کند، او باید همچنان یک فاصله انتقادی را برای اجتناب از تمجید افراطی حفظ کند. زندگینامه نویسان بزرگ شخصیتهای سیاسی − مطالعه ساموئل بارون درباره پلخانف، مطالعه دو جلدی جی پی نتل درباره رزا لوکزامبورگ و سهگانه تروتسکی آیزاک دویچر − توانستند نگرشی عینی را نسبت به افرادی که به وضوح با آنها همدلی داشتند حفظ کنند. شاید چالشبرانگیزترین، وظیفهای بود که ایان کرشاو با آن روبرو بود، کسی که سالها صرف مطالعه و توضیح انگیزههای ایدئولوژیک، سیاسی و روانشناختی یکی از بزرگترین جنایتکاران تاریخ، آدولف هیتلر کرد.
آیزاک دویچر در پیشگفتار کتاب پیامبر بیسلاح، جلد دوم زندگینامه تروتسکی خود، توصیف کارلایل از وظیفه ای که به عنوان زندگینامه نویس الیور کرامول با آن مواجه بود را به خاطر می آورد. مانند کارلایل در مورد رهبر انقلاب انگلیس، دویچر نیز مجبور بود رهبر انقلاب اکتبر را «از زیر کوهی از حقارت، انبوهی از افتراها و گمنامی» بیرون می آورد.»[۱] . اما بیتی برعکس این کار را انجام داده است. هدف او دفن کردن گری هیلی زیر انبوهی از لجن و کثافت قادر به جمعآوری شدن بوده است. در اثر بیتی، هیچ نشانی از عینیت علمی وجود ندارد، چه رسد به صداقت فکری. همچنین قصد او نوشتن یک زندگینامه مشروع نبوده است. پروژه او درگیر در فریبکاری محاسبهشدهای شده است. بیتی در تقدیرنامه های قبل از متن مینویسد: «نمیتوانم به خاطر بیاورم که اولین بار کی نام گری هیلی را شنیدم، اما از اوایل سال ۲۰۲۰ شروع به جمعآوری مطالب در مورد او کردم...» [ص. ۹] این اظهارات دورویانه بیتی تنها پوششی برای دلایل واقعی او در نوشتن این کتاب است. کمی صداقت در تبلیغات لازم به نظر میرسد.
بیتی، برخلاف ادعای کاذب خود، در ۲۰۲۰ بهطور تصادفی با نام گری هیلی آشنا نشد. او از سال ۲۰۱۴ تا ۲۰۱۸، بهعنوان استاد الحاقی در دانشگاه ایالتی وین در دیترویت کار میکرد، جایی که حزب برابری سوسیالیستی (SEP) و سازمان جوانان آن، یعنی جوانان و دانشجویان بینالمللی برای برابری سوسیالیستی (IYSSE)، سالها− به توزیع مطبوعات، برگزاری نشست های عمومی به خوبی تبلیغ شده و جذب اعضا مشغول بوده اند. حضور این گروهها در پردیس دانشگاه ایالتی وین با مخالفت شدید سوسیالیستهای دموکرات آمریکا (DSA) مواجه بوده است، تا جایی که این گروه حتی از نیروهای امنیتی دانشگاه خواسته تا فعالیت حزب برابری سوسیالیستی و جوانان و دانشجویان بینالمللی برای برابری سوسیالیستی را مختل کنند. بیتی، در حین تدریس در دانشگاه ایالتی وین، عضو سوسیالیستهای دموکرات آمریکا در متروی دیترویت، که بهعنوان بخشی از حزب دموکرات میشیگان فعالیت میکند بوده است. طبق ورودی کی ویکی (KeyWiki) درباره سوسیالیستهای دموکرات آمریکا در میشیگان (که بیتی را بهعنوان عضو شناسایی میکند)، «سوسیالیستهای دموکرات در جنوب شرقی میشیگان دارای سطحی از نفوذ در حزب دموکرات میشیگان هستند که بسیاری از چپگرایان آمریکایی آرزوی آن را دارند.»
بیتی که اکنون در پیتسبورگ زندگی و در دانشگاه کارنگی ملون تدریس میکند همچنان عضو فعال سوسیالیستهای دموکرات آمریکا و دشمن سرسخت تروتسکیسم، جریانی که او آن را پایبند به سیاستهای مبتنی بر طبقه مارکسیسم ارتدکس میداند است. آرشیو گسترده بیتی در توییتر/ایکس شامل بازنشر های متعدد بیانیهها و تجلیلها از شخصیتهای حزب دموکرات مانند الکساندریا اوکاسیو-کورتز، برنی سندرز و دیگر چهرههای برجسته این حزب است.
مجادله ای جناحی برای سوسیالیستهای دموکرات آمریکا
بدیهی است که روایت ارائهشده توسط بیتی در توضیح منشأ کتابش مبتنی بر دروغی است که هدف آن جا زدن یک منازعه سیاسی با انگیزه جناحی بهعنوان یک کار علمی است.
بیتی ادعا میکند که شیوع بیماری جهان گیر کووید ۱۹ در سال ۲۰۲۰ بهطور غیرمنتظرهای «زمان زیادی فراهم کرد،» و او را قادر ساخت «هر چه بیشتر به دنیای حزب انقلابی کارگران بپردازد.» [ص. ۹] این روایتی جعلی است و بنا بر توضیحات خود بیتی در مورد شغلش رد شده است. او از سال ۲۰۱۶ تا ۲۰۲۳، به شدت مشغول تحقیق، نگارش و ویرایش کتابی با عنوان مالکیت خصوصی و ترس از هرج و مرج اجتماعی که سال گذشته منتشر شد بوده است.
بیتی به دور از داشتن اوقات فراغت زیاد، در تقدیرنامه کتاب اخیرش اظهار میدارد: «آخرین بازبینیها را در اتاق خواب یدکی که به دفتر و کلاس مجازی تبدیل شده بود و در بحبوحه بیماری جهان گیر کووید ۱۹ تکمیل کردم.» [۲] نویسندگان آثار علمی بر این واقعیت گواهی میدهند که مراحل نهایی آمادهسازی یک متن برای انتشار بسیار کلافه کننده است و نیاز به تمرکز بالایی دارد. پس چگونه پروفسور بیتی که توجه خوانندگانش را به زمان لازم برای مسئولیتهای والدینیاش جلب میکند، موفق به تحقیق، نوشتن و پیگیری فرآیند انتشار پروژه ای کاملاً متفاوت − در مورد موضوعی که او ادعا میکند قبلاً هیچ آشنایی با آن نداشته میشود – در حالی که همزمان مشغول نوشتن کتاب دیگری بوده که جایگاه اصلی را در حرفه آکادمیک او داشته است؟
سوالات بیشتری در مورد تامین مالی این پروژه باید مطرح شود. او در تقدیرنامه مینویسد: «تحقیقات من در بریتانیا توسط برنامه مطالعات یهودی و مرکز تاریخ جهان در دانشگاه پیتسبورگ تأمین مالی شد، که به اندازه کافی سخاوتمند بودند تا ارتباطات یهودی، اسرائیلی-فلسطینی و جهانی این پروژه را ببینند.» پروفسور بیتی در شناسایی ماهیت این «ارتباطات جهانی» و چگونگی متقاعد کردن سازمان هایی با همدردی صریح صهیونیستی برای تامین هزینه زندگینامه یک تروتسکیست ایرلندی تبار که بطور خستگی ناپذیری از مبارزه مردم فلسطین علیه سرکوب دولت اسرائیل دفاع می کرد عاجز است. بعید به نظر میرسد این مؤسسات نگران این امر بوده باشند که محصول نهایی ارائه شده بیتی با سیاستهای هیلی همدردی نشان دهد. بیتی باید با در دسترس قرار دادن متن درخواستهای تأمین مالیاش به این سوالات پاسخ دهد.
کند و کاو و جمعآوری چرندیات نه تنها به حمایت مالی نهادهایی با منابع مالی کلان نیاز دارد، بلکه زمان و تلاش نیز میطلبد. بیتی بهوضوح از حمایت قابل توجه سوسیالیستهای دموکرات آمریکا برخوردار بوده است. او همچنین از حمایت نشر پلتو، موسسه انتشاراتی گرایشی سیاسی که بیش از ۴۵ سال پیش توسط مخالفان جناحی هیلی، حزب انقلابی کارگران و کمیته بینالمللی انترناسیونال چهارم (ICFI) تأسیس شد بهره مند شده است.
در همان زمانی که بیتی مشغول انجام«تحقیقات» خود بود، اعضای برجسته سوسیالیستهای دموکرات آمریکا در توییتر تصاویر طنزآمیزی از تبرهای یخ شکن را منتشر و ترور لئون تروتسکی را جشن میگرفتند. این کمپین شرم آور چنان گسترده بود که حزب برابری سوسیالیستی در ۲۲ مه ۲۰۲۱ نامهای سرگشاده به ماریا سوار، مدیر ملی سوسیالیستهای دموکرات آمریکا ارسال کرد و از او خواست تا «صراحتا پستهای توییتری و اظهارات منتشر شده در دیگر رسانهها که دروغهای استالینیستی را احیا و ترور تروتسکی را جشن میگرفتند محکوم کند.» در ادامه نامه آمده بود: «سوسیالیستهای دموکرات آمریکا باید روشن کند که ترویج دروغهای استالینیستی، که نهتنها حملات گذشته بلکه حملات آینده به جنبش تروتسکیستی را مشروع می داند، قابل تحمل نخواهد بود و با عضویت در این سازمان ناسازگار است.»
یکی از توییتهای بسیاری که توسط اعضای سوسیالیستهای دموکرات آمریکا منتشر شد و ترور لئون تروتسکی را توجیه و آن را مورد تمسخر قرار میداد.
در نامه به سوارت که من به عنوان رئیس ملی حزب برابری سوسیالیستی نوشتم، آمده است:
هدف سیاسی اصلی کمپین آنها علیه تروتسکیسم: ۱) آلوده کردن فضای سیاسی درون سوسیالیستهای دموکرات آمریکا با پلیدیهای ارتجاعی ضد مارکسیستی برگرفته از استالینیسم، و ۲) برای جذب افراد واپسگرای اجتماعی با گرایش ضد کمونیستی، شوونیستی و— بیپرده بگوییم— مضمون یهود ستیزانه محکومیت های لئون تروتسکی به سوسیالیستهای دموکراتیک است. با توجه به توییتهای منتشر شده در حمایت از حملات رهبران سوسیالیستهای دموکرات آمریکا به تروتسکی، این کمپین عناصر به شدت ارتجاعیای را به دور سازمان شما جمع میکند که نباید هیچ جایی در یک سازمان واقعاً مترقی، چه رسد در یک سازمان سوسیالیستی داشته باشند.[۳]
خانم سوارت به این نامه پاسخ نداد و حملات را رد نکرد. کمپین ترور شخصیتی بیتی زمانی آغاز شد که این حملات در جریان بود و به وضوح ادامه همان عملیات است. هیلی تنها هدف بلافاصله این حملات است. هدف واقعی جامع تر این روایت زننده بیتی، محکومیت تروتسکیسم و تلاشها برای ساختن یک حزب انقلابی سوسیالیستی طبقه کارگر است. همانطور که بیتی ادغان دارد زندگینامه او:
همچنین به طور جدیتر، داستانی درباره تروتسکیسم است، سنتی سیاسی که هیلی را بهعنوان یک مبارز به دنیا آورد و او نیز به نوبه خود در (باز) آفرینی آن نقش داشت. این داستانی هشدار دهنده درباره گرایش همیشگی تروتسکیسم به انشعابات و خصومت های شخصی و درباره معایب ذاتی احزاب با «مرکزیت دموکراتیک» است که غالبا هیچ اختلاف عقیده ای را تحمل نمیکنند و حتی میتوانند بستری برای پرورش مردان درنده خو مانند گری هیلی باشند. [ص. ۱۶-۱۷]
خطابه مملو از اتهامات وقیحانه بیتی تقریباً تماما شامل بازنشر اتهامات و دروغهای محضی است که توسط دشمنان سرسخت هیلی با انگیزههای شخصی برای لگدمال کردن او شایع شده است، کسانی که اکثر آنها دههها پیش سیاستهای سوسیالیستی را ترک کرده و به ضدکمونیستهای سرسخت تبدیل شدهاند.
کتاب بیتی یادآور توصیف مارکس از روزنامه «دیلی تلگراف» است: «از طریق یک سیستم مصنوعی لولهکشی مخفی، تمام مستراحهای لندن فضولات فیزیکی خود را به تیمز تخلیه میکنند. به همان ترتیب، پایتخت جهان، تمام فضولات اجتماعی خود را از طریق سیستم قلمهای پر غاز به یک مجرای فاضل اب بزرگ کاغذی مرکزی—«دیلی تلگراف»—میریزد.»[۴] مارکس در تمسخر صاحب بی وجدان و شایعه پراکن این روزنامه، لوی، نوشت که مهارت او «در توانایی اش برای تحریک با بویی گندیده، استشمام و جذب آن از صدها مایل دورتر» است.[۵]
توصیفی که در مورد بیتی و کتابش نیز صدق میکند. او نیز مانند لوی یک «استشمام گر بزرگ» است، که شبح هیلی را هر جایی که بینیاش او را هدایت کند دنبال میکند. هرچه داستان بوی زنندهتری داشته باشد، او مشتاقتر است تا آن را گرفته و در کتابش بگنجاند. در این راستا، بیتی در جریان تلاش خود در «بویشگری،» حتی اعلامیه ای در اینترنت منتشر کرد و از افراد متنفر از هیلی خواست تا پیش قدم شوند و به او اطلاعات بدهند. و البته او تعداد زیادی مددکار حقیر رقت انگیز — گروهی نامتجانس از افراد سیاسی بیاهمیت که مشتاق بودند داستانهای شخصی بدبختی خود را به چاپ بسپارند و توسط پروفسور بیتی جاودانه شوند یافت. اگر او یک کارت خوشامدگویی شخصی برایشان ارسال کرده بود، احتمالاً شامل این جمله مارکس در پاسخ به لوی می شد، جملهای که در ورودی مستراحهای عمومی روم باستان نوشته شده بود: «در اینجا ... ایجاد بوی بد مجاز است!»[۶]
زندگینامه بدون تاریخ
بیتی متن خود را با این اعلامیه آغاز میکند: «این کتابی درباره مرد ایرلندی خودکامه و سوءاستفادهگری به نام گری هیلی، و درباره دنیای سیاسی است که او در ایجاد آن نقش داشت...» [ص. ۱۶] همین عبارت به تنهایی برای بیاعتبار کردن ادعای بیتی مبنی بر اینکه کتاب او یک زندگینامه مشروع است کافی است. چه کسی یک «زندگینامه» را که با این جمله آغاز شود: «این داستان یک زنباره سوء استفاده گر با وسواس جنسی به نام جان فیتزجرالد کندی است» یا «این داستان یک الکلی شیدایی- افسرده به نام وینستون چرچیل است.» جدی میگیرد. کتابهایی از این دست نوشته شدهاند، اما نویسندگان آنها تظاهر به تلاشهای علمی نمیکنند و منتقدان آگاه آنها را رد میکنند.
حتی از منظر واقعیت و زندگینامه مشروع، ادعای بیتی مبنی بر اینکه کتاب او «درباره دنیای سیاسی است که او [هیلی] در ایجاد آن نقش داشت...» [ص. ۱۶] کاملاً مضحک است. در گزارش بیتی هیچ بحثی، چه رسد تحلیلی از دنیایی که هیلی را خلق کرد وجود ندارد. این کتاب بدون هیچ زمینه تاریخی است. جدای از ارائه چند جزییات با منابع ضعیف درباره پیشینه خانوادگی هیلی، هیچ نگاه اجمالی از ایرلند ۱۹۱۳، سال تولد او، و ۱۰ سال بعد از آن وجود ندارد. شرایط اجتماعی ایرلند، قیام یکشنبه عید پاک و فوران جنگ داخلی، سالهای ترور بریتانیا، تشکیل جمهوری، سیاستهای ناسیونالیسم ایرلندی، تقسیم کشور و شخصیتهای سیاسی برجسته آن دوران، همگی نادیده گرفته شدهاند. نامهای جیمز کانلی، مایکل کالینز و ایمون دو والرا هرگز در کتاب ظاهر نمیشوند. با وجود اینکه او خود اصالتاً ایرلندی است تمام سوالات اساسی مربوط به تعامل شرایط عینی و زندگی یک فرد که ذهن یک زندگینامه نویس جدی را به خود مشغول میکند توسط بیتی نادیده گرفته شده است.
بیتی نه تنها تاریخ ایرلند را نادیده میگیرد، بلکه به تاریخ انگلستان، جایی که هیلی تقریباً تمام دوران بزرگسالی خود را در آنجا گذراند نیز توجه چندانی نمیکند. بیتی تقریباً هیچ چیزی درباره تاریخ پرآشوب جنبش کارگری بریتانیا نمینویسد. رویدادهای سیاسی و اجتماعی که جنبش کارگری را شکل دادند و در آن هیلی نقش برجستهای ایفا کرد، به هیچ وجه ذکر نمیشوند: خیانت به اعتصاب عمومی ۱۹۲۶ بریتانیا، پیوستن رمزی مکدونالد، رهبر حزب کارگر به دولت ائتلاف ملی در سال ۱۹۳۱، و قطع زبانزد کمکهای بیکاری توسط آن دولت حتی یک جمله را نیز به خود اختصاص نمیدهند.
تروتسکی مفصلا درباره سیاستهای بریتانیا و زندگی روشنفکری آن نوشته است. مهمترین اثر او درباره تاریخ بریتانیا، سیاست و مبارزات طبقاتی، بریتانیا به کجا میرود؟ نوشته شده در آستانه اعتصاب عمومی بریتانیا، در منابع بیتی گنجانده نشده است. همچنین، بیتی به مجموعه سهجلدی نوشتههای تروتسکی درباره بریتانیا که در دهه ۱۹۷۰ توسط انتشارات نیو پارک، وابسته به حزب انقلابی کارگران منتشر شد استناد نمیکند.
تاریخ حزب کارگر و اتحادیههای کارگری پس از جنگ نیز تا حد زیادی نادیده گرفته شده است. پیروزی عظیم حزب کارگر در سال ۱۹۴۵ — که پیامدهای آن نقش عمدهای در درگیریهای درون جنبش تروتسکیستی بریتانیا داشت — تنها چند جمله را به خود اختصاص میدهد. درگیریهای مهم ربع قرن بعد و مسائل سیاسی اساسی، یا کاملاً نادیده گرفته شده یا به طور سرسری به آنها پرداخته شده است. نامهایی مانند کلمنت اتلی، انورین بوان و هارولد ویلسون در متن بیتی ظاهر نمیشوند. مایکل فوت، چپگرای مشهور حزب کارگر که هیلی در دهه ۱۹۵۰ ارتباطات گستردهای با او داشت، تنها یک بار ذکر شده است. بسیاری از اعتصابات و مبارزات اجتماعی که هیلی در آنها نقش عمدهای ایفا کرد، تقریباً نادیده گرفته شدهاند. محتوای نشریاتی که توسط هیلی و لیگ کارگری سوسیالیست تاسیس شده بودند — بولتن خبری و مطبوعات کارگران — به ندرت مورد اشاره قرار گرفتهاند.
بیتوجهی بیتی به زمینه ملی فعالیتهای هیلی در برخورد او با مسائل بینالمللی حیاتی، که برای هر بحثی درباره جنبش تروتسکیستی اساسی است، حتی بیشتر مشهود است. منشا تاریخی جنبش تروتسکیستی به ندرت مورد استناد قرار گرفته است. مبارزات نظری و سیاسی درون حزب کمونیست روسیه که منجر به پیدایش اپوزیسیون چپ به رهبری تروتسکی در سال ۱۹۲۳ شد، همگی نادیده گرفته شده اند. تضاد بین چشم انداز اپوزیسیون و بوروکراسی شوروی به رهبری استالین، تنها در یک جمله مورد بررسی قرار گرفته است: «در مخالفت با موضع استالینیستی مبنی بر اینکه اتحاد جماهیر شوروی باید سوسیالیسم را در یک کشور برقرار کند، تروتسکیستها از انقلاب پیگیر طرفداری میکردند که در آن کمونیسم به سرعت و بهطور جهانی گسترش می یافت.» [ص. ۳] این ساده انگاری مبتذل نوشته شده در سطح یک دانشآموز دبیرستانی، گواه بر ناآگاهی بیتی از موضوعی است که وانمود به پرداختن به آن دارد.
جنبش تروتسکیستی در واکنش به رویدادهای سیاسی عظیمی که قرار بود مسیر تاریخ قرن بیستم را رقم بزنند ظهور کرد، که علاوه بر اعتصاب عمومی بریتانیا، شامل شکست انقلاب چین در سال ۱۹۲۷، پیروزی فاجعهبار نازیسم در آلمان، شکست انقلاب اسپانیا، محاکمات مسکو و ترور استالینیستی بودند. این رویدادهای تاریخی جهانی تقریباً بهطور کامل نادیده گرفته شدهاند. تا حدی که آنها به طور گذرا نام برده می شوند، صرفاً برای انتقاد شدید از انگیزههای هیلی برای پیوستن به جنبش تروتسکیستی، بدون ارائه هیچگونه اسناد معتبر است.
بیتی در بررسی فعالیتهای سیاسی هیلی، به سادگی سه رویداد محوری در زندگی سیاسی او را نادیده میگیرد: ۱) نقش هیلی، تحت رهبری جیمز پی. کانن، تروتسکیست پیشگام آمریکایی در تأسیس کمیته بینالمللی در سال ۱۹۵۳ در مبارزه علیه پابلوئیسم; ۲) مداخله چشمگیر هیلی در بحران حزب کمونیست بریتانیا در سالهای ۱۹۵۶-۵۷ پس از افشای جنایات استالین توسط نیکیتا خروشچف رهبر شوروی; و ۳) رهبریت سیاسی سالهای ۱۹۶۱-۶۳ درون کمیته بینالمللی هیلی در مخالفت با اتحاد غیر اصولی حزب کارگران سوسیالیست ایالات متحده با دبیرخانه بینالمللی پابلوئیستی.
نادیده گرفتن های بیتی ناشی از بی توجهی نیست، بلکه تعمدی است. او بهطور بدبینانه ای عدم استناد زندگینامه به اسناد را توجیه میکند: بیتی می نویسد «تمام مورخان به نوعی با مشکل کمبود منابع آرشیوی آشنا هستند.» «تروتسکیسم... مشکل برعکسی ایجاد میکند. به جای کمبود شواهد مستند، شواهد بسیار زیادی وجود دارد.» [ص. ۲۰]
شواهد مستند برای بیتی مشکل ساز بوده اند، زیرا اسناد مکتوب با روایت جناحی که او قصد ساختن آن را داشت ناسازگار و در تضاد است. بیتی که قصد نداشت زندگینامه ای مبتنی بر پژوهشهای علمی بنویسد، تصمیم می گیرد مشکل «بسیار زیاد» بودن مطالب واقعی را با محدود کردن استفاده از مواد آرشیوی به حداقل ممکن و با اتکاء به شایعاتی که او آنها را به عنوان «تاریخ شفاهی» عرضه میکند حل کند.
اهانت و تحریف سیاسی
نتیجه این «روش» نه یک زندگینامه، بلکه یک داستان وحشتناک است که در آن یک شخصیت سیاسی واقعی به کاریکاتوری هیولایی تقلیل می یابد و تاریخ جنبش تروتسکیستی بریتانیا به مثابه یک نمایشنامه هولناک گراند گیگنول پاریس به تصویر کشیده میشود، یعنی، جنبش سوسیالیستی ممکن است به گونه ای تصور شود که در تخیل پرتبوتاب یک ضد کمونیست سرسخت تصور می شود. همانطور که بیتی در پاراگراف دوم مقدمهاش مینویسد، زندگینامه هیلی او «داستانی از خشونت و رسواییها، سوءاستفادههای جنسی، فرقهها، نظریههای توطئه، افراد سرشناس گمراه، و همچنین احتمالا جاسوسی و قتل بینالمللی...» است [ص. ۱۶]
رگبار توهین ادامه دارد:«مانند الگویی آشنا از شخصیت های دیکنزی، زشتی فیزیکی هیلی اغلب به عنوان نشانهای از زشتی سیاسی و اخلاقی عمیقتر او تداعی میشد.» [ص. ۱۶] هیلی به مثابه فاگین، سوئینی تاد، و جک سلاخ. تمامی اینها را میتوان به عنوان هجویات نویسندهای که کاملاً در نفرت شخصی سوژهاش غرق شده رد کرد.
برای خلق تصویر هیلی به مثابه یک هیولا، بیتی مجبور است یکی از عناصری را که برای یک زندگینامه حیاتی است حذف کند: بازسازی واقعی دقیق و عینی زندگی سوژه خود. خواننده از کتاب بیتی چیزی در مورد هیلی، شخصیتی که تقریباً به مدت نیم قرن یکی از بازیگران اصلی در تمامی مبارزات و مباحثات بزرگ پیش روی طبقه کارگر بریتانیا و بینالمللی بود نخواهد آموخت. هیلی که در گالوی ایرلند متولد شد، طی دوران رکود بزرگ از یک کارگر مهاجر جوان در انگلستان به برجستهترین چهره تروتسکیسم بریتانیا در دوره پس از جنگ جهانی دوم تبدیل شد. هیلی سالها به طور خستگیناپذیری برای دفاع از چشم انداز انقلابی قدرت طبقه کارگر علیه استالینیسم، اصلاحطلبی سوسیال دموکراتیک، فرصتطلبی پابلوئیستی و سایر اشکال سیاستهای خردهبورژوایی رادیکال مبارزه کرد.
به جای حقایق به دقت بررسی و اثبات شده، بیتی شبکه ای از حدسیات خیالبافی میکند. در سرتاسر کتاب، او در مورد آنچه هیلی «احتمالاً میدانست،» «احتمالاً ترجیح میداد،» «ممکن است» انجام داده باشد، «ظاهراً میخواست،» یا شگفتآورتر، «احتمالاً احضار میکرد» گمانهزنی میکند. [صفحات ۴۹، ۷۵، ۷۶، ۱۰۰، ۱۳۸]
استناد های بیتی به وقایع واقعی زندگی هیلی عموماً شامل تحریف انگیزههای سیاسی اساسی اوست. یک نمونه بارز، اظهار نظر بیتی در مورد تلاش هیلی برای پیوستن به ارتش در طول جنگ جهانی دوم است. او مینویسد: «[معلوم نیست چگونه این مسئله با مخالفت تروتسکیستی او با جنگ موافقت داشت، هر چند گرفتاری های سیاسی او باعث شد که درخواست او برای خدمت نظامی رد شود و در نتیجه هرگز مجبور نشد این معیار دوگانه واضح را توضیح دهد.» [ص. ۱۰]
ابدا هیچ معیار دوگانهای در تلاش هیلی برای پیوستن به ارتش وجود نداشت. این اقدام کاملاً با برنامه دوران جنگ انترناسیونال چهارم و لیگ بینالمللی کارگران که هیلی عضو آن بود مطابقت داشت.
تروتسکی و حزب کارگران سوسیالیست مخالف سرسخت صلح طلبی بودند و به عنوان یک اصل، اجتناب اعضای حزب از سربازی و خدمت نظامی را رد میکردند. آنها اصرار داشتند که اعضای در سن خدمت نظامی حزب، تحت شرایط سربازی اجباری همگانی زمان جنگ در تجربه توده طبقه کارگر سربازگیری شده شرکت کنند. بر اساس برنامه انتقالی، سند تاسیس انترناسیونال چهارم، و گفتگوهای بین تروتسکی و جیمز پی. کانون، حزب کارگران سوسیالیست آنچه که به عنوان سیاست نظامی پرولتاریایی شناخته میشد را تصویب کرد. حزب کارگران سوسیالیست، تحت راهنمایی تروتسکی، برنامه جامعی از خواستهها را برای کمپین در میان برادران طبقاتی خود که در ارتش خدمت میکردند، تدوین کرد.
مارتین آپهام در کتاب تاریخ تروتسکیسم بریتانیا تا سال ۱۹۴۹، به تفصل سیاست نظامی پرولتاریایی و اجرای آن در بریتانیا را بررسی میکند. او توضیح میدهد که «تروتسکی در بحثی طولانی با اعضای حزب کارگران سوسیالیست در مورد موضعگیری های نسبت به آمادگی برای جنگ شرکت داشت. او بر علیه اجتناب از خدمت نظامی توصیه کرد و برای استفاده از آموزش نظامی جهت کسب مهارتهای رزمی استدلال کرد.» آپهام نوشت:
«نیاز به برنامه ای مثبت در زمان جنگ تاثیر عمیقی بر لیگ بینالمللی کارگران گذاشت و از اواخر تابستان ۱۹۴۰ لیگ تلاش کرد با سیاست نظامی خود به مقابله با جریان نوپای ویشیسم بپردازد: انتخاب افسران، مدارس آموزشی تحت کنترل اتحادیههای کارگری با بودجه دولتی، مالکیت عمومی صنایع تسلیحاتی، و فراخوان طبقاتی به سربازان آلمانی.»
مطالعه آپهام بهصورت آنلاین در دسترس است و حتی در فهرست منابع بیتی نیز ذکر شده است. [ ۷] اما بیتی به سبک معمول و در همخوانی با تلاش هایش برای لکهدار کردن هیلی، حقایق ارائه شده در بررسی آپهام را نادیده میگیرد و حدس میزند که تلاش های هیلی برای پیوستن به ارتش «شاید» ناشی از تمایل به داشتن «درآمدی پایدار تر به عنوان یک مرد متاهل» بوده است. [ص. ۱۰]
بیتی از هیچ تلاشی برای تهمت زدن به هیلی و ساختن تصویری از او و حزبی که رهبری میکرد که هیچ شباهتی به واقعیت ندارد دریغ نمیکند. او در تلاش برای بیاعتبار کردن جنبش تروتسکیستی در محافل عمدتاً دانشجویی و طبقه متوسط سازمان سوسیالیستهای دموکراتیک آمریکا، مینویسد: « همچنین نوعی همجنسگراهراسی عمومی در حزب وجود داشت، یا در بهترین حالت، بیتفاوتی نسبت به مسائل همجنسگرایان.» [صفحه ۸۶] او بدون هیچ مدرک موید ادعا میکند: «وقتی دو زن درخواست عضویت در حزب را دادند و فاش کردند که همجنسگرا هستند، هیلی نه تنها آنها را رد کرد، بلکه آنها را در مقابل سایر اعضای حزب نیز به سخره گرفت.» این داستان به طور قطع یک دروغ مغرضانه است.
این ادعا با مقاله استنادی بیتی درباره موضوع همجنسگرایی منتشر شده در شماره ۱۴ سپتامبر ۱۹۵۷ خبرنامه، ارگان تروتسکیستهای بریتانیا مغایرت دارد. این مقاله اظهارنظری طولانی درباره گزارش ولفندن بود که خواستار لغو قوانين سختگیرانهای بود که روابط جنسی همجنسگرایانه را جرمانگاری میکرد. خبرنامه بهنحو برجستهای یافتهها و توصیههای این گزارش را پوشش داد و تایید کرد و همجنسگرایی را با «دیگر فعالیتهای اساسی انسانی، مانند خوردن و خوابیدن» مقایسه کرد. خبرنامه به صراحت اعلام کرد که «همجنسگرایی نه تنها در سراسر نژاد و تاریخ بشریت رایج، بلکه غالبا در میان حیوانات تکامل یافته تر نیز مشاهده شده است.» [ ۸] این نشریه به روشنی عنوان میکند که هیچ دلیل قابلدفاعی برای مجازات افراد به دلیل رفتاری که جزء رفتارهای عادی انسانی است وجود ندارد. بیتی در حین استناد به این مقاله، محتوای آن را تحریف میکند و بخشی از جمله را از خارج از متن نقل می کند تا این تصور را القاء کند که تروتسکیستهای بریتانیایی همجنسگرایی را «بخش تاسف بار فرد» تلقی می کردند. [ص.۸۶]
با وجود مخالفت دیرینه و علنی تروتسکیستهای بریتانیا با مجازات و نکوهش همجنسگرایی، بیتی ادعای نادرست مطرح شده توسط یکی از مصاحبهشوندگانش را ترویج میکند که «افراد همجنسگرا حتی اجازه نداشتند به حزب بپیوندند، زیرا فرض بر این بود که ممکن است توسط دولت مورد باج خواهی قرار بگیرند.» هیچ مدرکی برای اثبات این تهمت وجود ندارد و نمیتواند وجود داشته باشد.
هیلی یک سوسیالیست بود، نه آن هیولای واپس گرایی که در روایت بیتی به تصویر کشیده شده است. از اواخر قرن نوزدهم و در واکنش به پرونده اسکار وایلد، سوسیالیستها مجازات افراد همجنسگرا را محکوم کرده بودند. رژیم بلشویکی قوانین مربوط به جرمانگاری همجنسگرایی را لغو کرده بود. نگرش خود هیلی نسبت به همجنسگرایی، ترکیبی از دیدگاه مارکسیستی او و نگرشی باز و همدلانه نسبت به پیچیدگیهای رفتار انسانی بود.
لیگ کارگران سوسیالیست و حزب کارگران انقلابی مخالف پذیرش افراد همجنسگرا در حزب و رهبری آن نبودند. چنین موضع ارتجاعی با دفاع جنبش تروتسکیستی از حقوق دموکراتیک و مخالفت آن با تمامی اشکال مجازات سرکوبگرانه ناسازگار بود. علاوه بر این، تروتسکیستهای نسل هیلی به خوبی میدانستند که رودلف کلمنت، دبیر شهید انترناسیونال چهارم که در سال ۱۹۳۸ توسط استالینیستها به قتل رسید همجنسگرا بود. در جلسات سالانه حزب کارگران انقلابی که برای بزرگداشت یاد تروتسکی و دیگر شهدای انترناسیونال چهارم برگزار میشد، تصویر کلمنت همیشه در میان آنهایی بود که بهطور برجسته به نمایش گذاشته می شد.
زندگینامه گری هیلی ... بدون سخنان یا صدای او
کتاب بیتی عمدتا فاقد سخنان و صدای گری هیلی است. تقریبا هیچ چیزی از آنچه هیلی در خلال بیش از نیم قرن فعالیت حرفه ای خود در زمینه سیاست سوسیالیستی انقلابی نوشته یا گفته، در زندگینامه او به چشم نمیخورد. آخرین استناد به آنچه که هیلی نوشته، در صفحه ۴۱ از متن ۱۴۸ صفحه ای کتاب آمده است. بیتی بهصورت گذرا اشاره میکند که هیلی «قادر به نوشتن با کیفیت بالا» بود [ص. ۱۶]، اما هیچ نمونه ای ارائه نمیدهد.
بیتی قبلا مینویسد که بسیاری از نامههای هیلی به حزب کارگران سوسیالیست آمریکا (SWP) در دوره همکاری نزدیک او با جیمز پی. کانن در دهه ۱۹۴۰ و اوایل دهه ۱۹۵۰ «لحنی غریبا چاپلوسانه» داشت [ص. ۱۷]. بیتی برای این ادعا نیز هیچ نمونهای ارائه نمیکند. او همچنین به مکاتبات بین کانن و هیلی، بهویژه در جریان مبارزه علیه پابلويًت ها، که نشاندهنده پختگی سیاسی هیلی و عامل مهمی در افزایش اعتبار و اقتدار او در انترناسیونال چهارم بود استناد نمی کند.
بیتی اجازه نمیدهد که صدای هیلی شنیده شود، زیرا این صدا نشاندهنده فردی فوق العاده باهوش و متفکر با تجربه وسیع و درکی عمیق از مشکلاتی که در روند رشد کادر یک حزب انقلابی و تربیت یک رهبری جمعی ناشی می شود دارد. نامهای از هیلی به کانن، که در ۲۱ ژوئیه ۱۹۵۳ در بحبوحه مبارزه علیه تلاشهای پابلويًت ها برای انحلال انترناسیونال چهارم نوشته شده، گواهی بر ویژگیهای استثنایی هیلی بهعنوان یک رهبر سیاسی است:
ما از تجربه آموخته ایم که قدرت یک بخش ملی در پختگی کادر آن نهفته است. پختگی از شیوه کار جمعی کادر ناشی میشود. این امر، همانطور که میدانید از درخشش این یا آن فرد در یک زمینه خاص به وجود نمیآید. بلکه از انتخاب تاریخی افراد وفادار ناشی می شود که با یادگیری کار تیمی، استعدادهای یکدیگر را تکمیل میکنند. مانند خودِ رشد مبارزه طبقاتی، رشد افرادی که کادر را تشکیل میدهند رشدی ناهمگن است. شما افرادی را مییابید که در برخی جهات ضعفهای زیادی دارند، اما نقشی مثبت و قدرتمند در داخل کادر ایفا میکنند. این در واقع نه تنها نقطه قوت بزرگ کادر، بلکه نقطه ضعف آن نیز هست. یک رهبر مسئول و پخته همواره این مسائل را در نظر دارد.
یکی دیگر از عواملی که ایفای نقش میکند، آمادگی کادر نسبت به تغییرات در شرایط سیاسی است. برخی افراد استعداد خاصی در این زمینه دارند و نقش مفیدی در کمک به پیشرفت کادر میکنند. با این حال، ممکن است گاهی اوقات رفقایی را یافت که بهراحتی تغییر مسیر میدهند، نوعی اضطراب که میتواند ناشی از بیثباتی اساسی که ریشه در مسائل طبقاتی دارد باشد. یک کادر مجرب هر از گاهی این نشانه ها رابررسی میکند و به رفیق یا رفقای موردنظر کمک میکند تا به مرحلهای جدید و پیشرفتهتری از رشد دست یابند. از سوی دیگر، کادر همیشه شامل چنین افرادی خواهد بود، زیرا آنها بازتاب ضروری رشد خودِ طبقه هستند.
تجربه به ما آموخته است که تربیت کادر نیازمند زمان و تجربیات فراوان است. علیرغم وضعیت ملتهب بینالمللی، شما نمیتوانید فرآیند تربیت کادر را تسریع کنید. در واقع، این دو امر بطور دیالکتیکی به هم مرتبط هستند. هراندازه وضعیت انفجاریتر باشد، کادر باید باتجربهتر باشد تا بتواند با آن مقابله کند. مدت زمان طولانی که صرف تربیت کادر میشود، در نهایت سودهای بزرگی به همراه دارد. آنچه قبلا یک فرآیند طولانی و دشوار به نظر میرسید، اکنون به ضد آن تبدیل میشود.
کسانی از ما در بخشهای ملی که از این فرآیند عبور کردهایم با پیچیدگیهای آن آشنا هستیم. به دلیل قدرت جمعی عظیم آن، کادر نیز ابزاری پیچیده است. رهبر آگاه باید خود را با نیاز به تغییرات شدید هماهنگ کند و چیزی که بسیار مهم است، نحوه آمادهسازی کادر برای چنین تغییراتی است. او باید اعضای خود را بشناسد و گاهی به «معلولین» کمک کند تا از مانع عبور کنند. مسئله رهبری تنها توانایی نظری نیست، شما باید کادر خود را بشناسید.
... یک رهبریت ملی باید یاد بگیرد که خودش و کشورش را بشناسد، رهبریت بینالمللی باید جهان را بشناسد و مظهر تجربه جمعی بخشهای ملی باشد.[۹]
امتناع از استناد به اسناد، نامهها و سخنرانیهای هیلی به این معناست که شخصیت فردی واقعی او در کتاب بیتی نمایان نمیشود. عملاً هیچ بحثی یا حتی استنادی به مبارزات هیلی و سیاستهایی که او برای آنها مبارزه کرد وجود ندارد. بیتی هیچ توصیف واقعبینانهای از شخصیت سیاسی هیلی ارائه نمیدهد.
بیتی به جذب نویسندگان و هنرمندان سرشناس به حزب اشاره میکند. او مخصوصا بر عضویت ونسا ردگریو بازیگر سرشناس توجه دارد. اما سعی نمی کند توضیح دهد که در اواخر دهه ۱۹۶۰ چه چیزی در لیگ کارگری سوسیالیستی و شخص هیلی وجود داشت که بخش قابلتوجهی از روشنفکران و هنرمندان را به پیوستن به این حزب ترغیب کرد.
تروور گریفیتس، هیلی و حزب
بیتی مختصرا به نمایشنامه حزب اثر نمایشنامهنویس سوسیالیست فقید، ترور گریفیتس، اشاره میکند. این نمایشنامه برای اولین بار در سال ۱۹۷۳ در لندن به نمایش درآمد. این نمایشنامه بر اساس مجموعهای از نشستهای شبهای جمعه است که هیلی، با نام جان تاگ در نمایش، در کنار روشنفکران و هنرمندان در پسزمینه رویدادهای انقلابی مه-ژوئن ۱۹۶۸ فرانسه در آنها شرکت دارد. نقش شخصیت هیلی-تاگ توسط سر لارنس اولیویه ایفا شد، که خود نه تنها بر جدیت نمایشنامه گریفیتس، بلکه پیچیدگی شخصیت هیلی دلالت دارد. بازیگری در سطح اولیویه برای ایفای نقش هیولای دوبعدی که بیتی به تصویر کشیده لازم نبود.
نمایشنامه گریفیتس بر واکنش روشنفکران و هنرمندان طبقه متوسط به تحولات اجتماعی عظیم دهه ۱۹۶۰ متمرکز بود. شخصیت هیلی-تاگ برای حضور در یک گردهمایی از اعضای این محفل دعوت شده است. بر طبق انتظار، تنها جملهای از نمایشنامه که بیتی نقل میکند، اظهارنظر تحقیرآمیز شخصی بدبین، یک فمینیست طبقه متوسط است که تگ را − قبل از ورودش به جلسه− «بی اهمیت» و «کثافت وحشی» توصیف میکند.
نقطه اوج دراماتیک نمایش، همانطور که گریفیتس در مصاحبهای در سال ۲۰۰۸ با دیوید والش، سردبیر هنری وب سایت جهانی سوسیالیستی یادآور شد، [۱۰] پاسخ تگ به یکی از حضار است که تحلیلی دلسرد کننده از وضعیت سیاسی بر مبنای ایدئولوژی چپ جدید آن دوره ارائه میدهد. در خلال سخنرانی طولانی این روشنفکر، که طبقه کارگر را رد میکند و مملو از ارجاعات به مارکوزه و دیگر قهرمانان رادیکالیسم خردهبورژوایی است، تگ با سکوت گوش میدهد. سرانجام در پایان گفتمان، تگ از جای خود برمیخیزد و به انتقاد طبقه متوسط از چشمانداز انقلاب طبقه کارگر پاسخ میدهد. همانطور که گریفیتس در مصاحبه سال ۲۰۰۸ یادآور شد، هیلی-تاگ «کنترل جلسه را در دست میگیرد. در واقع جلسه و سخنرانی ۲۲ دقیقه بدون وقفه طول میکشد. که مطمئنا از زمان [جرج برنارد] شاو، طولانیترین سخنرانی سیاسی است که تاکنون در صحنه تئاتر بریتانیا ارائه شده است.»[۱۱]
جا دارد مفصلا از این سخنرانی نقل قول کنیم. گریفیتس در بسیاری از این گردهماییهای غیررسمی شرکت کرده بود و سخنرانی تگ عمدتاً رونوشت اظهارات هیلی است. این سخنرانی نه تنهاگواهی بر عمق روشنفکری فوقالعاده و بلاغت هیلی، حتی در زمان بداههگویی، بلکه ارزیابی هوشمندانه او از بحران روشنفکران طبقه متوسط است:
اگر تحلیل ما درست باشد، ما وارد مرحله جدیدی از مبارزه انقلابی علیه نیروها و ساختارهای سرمایهداری میشویم. نارضایتی گسترده است: در لندن، در پاریس، در برلین، در شهرهای آمریکا; هر کجا که نگاه کنید، نهادهای بورژوایی تحت حملات پیگیر و اغلب خشونتآمیز قرار دارند. نیروهای جدیدی در حال برخاستن هستند تا خود را وارد معرکه کنند. سوال این است: چگونه میتوان آنها را به کمک انقلاب آورد؟ یا آیا آنها برای همیشه محکوم به این هستند که صرفا «اعتراضاتی» باشند که «تحمل سرکوبگرانه» جوامع «سرمایهداری متاخر» آنها را جذب و بیاثر خواهد کرد؟ (مکث.) برای پاسخ به چنین سوالاتی نیاز به نظریه داریم. اما من مشکوکم که این نظریه کاملا با نظریهای که امشب توسط رفیق ما مطرح شد، همخوانی داشته باشد. (مکث.)
چیزی به شدت غمانگیز در باره این تحلیل وجود دارد. و اگر اجازه دهید کمی از بحث اصلی فاصله بگیرم، به نظر میرسد که این تحلیل بازتابی از یک غمگینی و بدبینی اساسی در خود شما باشد. شما روشنفکر هستید. از بی ثمری مخالفتتان با چیزهایی که از آنها بیزارید کلافه شدهاید. سلاح اصلی شما واژه است. اعتراض شما زبانی است — و باید هم اینگونه باشد: با تکرار آن خود را فرسوده می کنید و این شما را به جایی نمی رساند. شما به نوعی حس میکنید — و درست هم هست — که برای موثر بودن، یک اعتراض باید در واقعیتهای اجتماعی، در فرآیندهای تولیدی یک ملت یا جامعه ریشه داشته باشد. در سال ۱۹۱۹، باربران بندر لندن اعتصاب کردند و از بارگیری مهمات برای ارتشهای سفید که علیه انقلاب روسیه میجنگیدند خودداری کردند. در سال ۱۹۴۴، باربران بندر آمستردام از کمک به نازیها برای انتقال یهودیان به اردوگاههای کار اجباری خودداری کردند.
شما چه کاری میتوانید انجام دهید؟ نمیتوانید اعتصاب کنید و تا زمانی که آنها از ویتنام خارج شوند از حمل محمولههای آمریکایی خودداری کنید. شما خارج از فرآیند تولید هستید. فقط واژه در اختیار دارید و نمیتوانید آن را به عمل تبدیل کنید. و چون کسانی که قدرت دارند، تمایلی به استفاده از آن نشان نمیدهند، شما به این … بدبینی... و این حقارت دچار میشوید. شما میگویید: طبقه کارگر جذب، فاسد و دلسرد شده است. به ماشینش، خانهاش، طرح بازنشستگیاش و حیثیت اجتماعیاش اشاره میکنید و او را از رده خارج میکنید.
شما یک تئوری کلی را بر این اساس میسازید و آن را با اصطلاحات پرطمطراق مانند «کانون ها » و « استعمار نو» پر میکنید. اما اساا آنچه میکنید این است که برای دلسردی و مصیبت خود یک قربانی پیدا کرده و سپس شروع به حمایت از گروههای مختلف میکنید: سیاهپوستان، دانشجویان، همجنسگرایان، گروههای تروریستی، مائو، چه گوارا، هرکسی، مادامی که آنها نماینده یک اقلیت سرکوبشده باشند که هنوز قادر به ابراز خشم و نیاز به ابراز وجود دارند. (مکث.)
خب اخیراً با کدام کارگران صحبت کردهاید؟ و برای چه مدت؟ چگونه میدانید آنها به اندازه شما دلسرد نیستند؟ به خصوص جوانترها، که ماشینها را تحویل میگیرند و خرده پاش های باقیمانده از میز را بدیهی میدانند؟ اگر آنها شما را راضی نمیکنند، چرا باید کسانی را که واقعا ثروت را ایجاد میکنند راضی کنند؟ شما از این پیشفرض شروع میکنید که فقط شما به اندازه کافی باهوش و حساس هستید که ببینید جامعه سرمایهداری چقدر بد است. آیا واقعاً فکر میکنید آن جوانی که تمام عمرش را در کار یکنواخت و غیر انسانی سپری میکند، این را نمیبیند؟ و به نحوی عمیقتر و دردناکتر؟ (مکث.)
شما ناگهان ارتباط خود را از دست میدهید — نه با ایدهها، نه با مفاهیم و انتزاعات، چون در نهایت اینها ابزار کارتان هستند. شما ارتباط خود را با ریشههای اخلاقی سوسیالیسم از دست میدهید. از نظر عینی، شما واقعا دست از باور به یک چشمانداز انقلابی، به امکان یک جامعه سوسیالیستی و خلق انسان سوسیالیست برمیدارید. شما مشکلات را میبینید، پیچیدگیها و تضادها را میبینید، و به آنها به عنوان نوعی بازی که میتوانید با همدیگر بازی کنید رضایت میدهید. در نهایت، یاد میگیرید که از درد خودتان لذت ببرید; به آن نیاز داشته باشید، تا اینکه چیزی جز نوعی فروپاشی اخلاقی برای ارائه به همتایان بورژوای خودتان ندارید.
نمیتوان سوسیالیسم را بر پایه فتور بنا کرد، رفقا. شلی رویای انسانی «بدون قدرت، آزاد، بدون مرز، برابر، بدون طبقه، بدون قبیله و بدون ملت، معاف از هرگونه پرستش و ترس» را در سر داشت. تروتسکی انسان سوسیالیست معمولی را در سطح یک ارسطو، یک گوته، یک مارکس ، و با قلههای جدیدی بالاتر از آن بلندیها میدید. آیا شما هیچ تصویری برای ارائه دارید؟ این سؤال شما را شرمنده میکند. شما به یک بیماری مبتلا شدهاید که سعی در درمان آن دارید. (مکث.) من این را یک انحراف نامیدم، اما به نحوی بسیار دقیق مشکلی را توصیف میکند که وقتی من سعی میکنم با تحلیل رفیقمان … برخورد کنم تجربه میکنم. [۱۲]
هیلی-تگ به بررسی مبارزات انقلابی طبقه کارگر در طول نیمقرن گذشته و تأثیر فاجعهبار خیانت استالینیسم و سوسیال دموکراسی میپردازد. او بر نقش ضروری رهبری انقلابی پافشاری کرده و تاکید میکند که «آین رهبریها از احزاب انقلابی جدیدی شکل خواهند گرفت که به نوبه خود خودشان را در و بر طبقهای که قصد رهبری آن را دارند استوار می کنند. تنها یک شعار وجود دارد که در این مقطع تاریخی ارزش عنوان کردن را دارد. آن شعار این است: 'حزب انقلابی را بسازید.' هیچ شعار دیگری وجود ندارد که اولویت بیشتری داشته باشد.»
او با کلماتی که به معضل سیاسی و اخلاقی روشنفکران چپ خردهبورژوا می پردازد، نتیجهگیری میکند:
حزب یعنی انضباط. یعنی خودآزمایی، انتقاد، مسئولیتپذیری، یعنی بسیاری از چیزهایی که با سنتها و ارزشهای روشنفکران بورژوای غربی مغایرت دارد. به معنی مقید شدن حول یک هدف مشترک است. اما از همه مهمتر، یعنی بریدن تعمدی از مطالبات قبلی در مورد وقت و تعهد اخلاقی شما به روابط شخصی، مقام، ترقی، شهرت و اعتبار است. و با توجه به آشنایی محدودی که با قشر روشنفکری در بریتانیا دارم، میگویم که این امر بزرگترین همه موانع است. زندگی بدون تایید همتایان خود را تصور کنید. زندگی بدون موفقیت را تصور کنید. مشکل روشنفکر، بصیرت نیست، تعهد است. شما از گاز گرفتن دستی که شما را تغذیه میکند لذت میبرید، اما هرگز آن را قطع نخواهید کرد. بنابراین آن جوانان شجاع و احمق در پاریس اکنون سرهایشان را برای باتوم آماده میکنند و شعارهای دیوانهوار خود را برای شب فریاد میزنند. اما این امر آنها را بعد از فارغالتحصیلی از گرفتن سمت در مراکز قدرت و امتیاز طبقه حاکم باز نخواهد داشت.[۱۳]
انتقاد هیلی-تگ از فردگرایی خودمحورانه رادیکالهای خردهبورژوا، که موقتا درگیر در سیاست های سوسیالیستی میشوند و سپس به دنبال ساختن حرفه های خود میروند، امروز حتی بیشتر از اواخر دهه ۱۹۶۰ و اوایل دهه ۱۹۷۰ مناسبت دارد. اجرای این نمایشنامه با بازیگری درخشان، شاید برایان کاکس، که نقش تگ را بازی کند چه به موقع خواهد بود.
سوء استفاده بیتی از «تاریخ شفاهی»
بیتی از همان ابتدا با رد تحقیقات جدی مبتنی بر آرشیو یا سایر عناصر معیارهای کار علمی، زندگینامه خود را به عنوان محصولی مشروع از تاریخ شفاهی توجیه میکند. البته زندگینامه نویسان باید در صورت امکان با افرادی که با موضوع آشنا هستند مصاحبه کنند. اما مورخ باید این مصاحبهها را با دیدی انتقادی انجام دهد. همه شهادتها قابل اعتماد نیستند. رابطه مصاحبهشونده با موضوع باید با دقت ارزیابی شود. مورخ باید قادر باشد بین چاپلوسی و تهمت، بین واقعیت و شایعه، بین حقیقت و دروغ تمایز قائل شود. مورخ باید تعیین کند که آیا ادعاهای این یا آن مصاحبهشونده قابل اعتماد است، و اینکه آیا این ادعاها توسط شواهدی با ماهیت عینیتر، نظیر اسناد پشتیبانی میشوند یا نه.
در دادگاه، همه شهادتها قابل قبول نیستند. قوانینی برای شواهد وجود دارد که هدف آنها ممانعت از گمراه کردن هیئت منصفه توسط شهادتهای غیرقابل اعتماد و بیاساس و حتی دروغهای صریح است.
قوانین مراعات شده توسط بیتی دقیقاً هدفی معکوس دارند: تنها شهادتی که بیتی اجازه میدهد به عنوان مدرک عرضه و به خوانندگان ارائه شود از سوی کسانی است که از هیلی متنفر هستند. روش بیتی را میتوان چنین خلاصه کرد: «اگر هیچ چیزی خوبی برای گفتن درباره هیلی ندارید، من سراپا گوشم.» در یک پست شبکه اجتماعی برای جذب خبرچین ها، بیتی وعده میدهد که «همه مصاحبهها با نهایت دقت انجام میشوند، هیچ مصاحبهای علنی نخواهد شد و میتواند بهصورت ناشناس ضبط شود.» این همان نوع وعدهای است که افبیآی به خبرچینان مافیا میدهد. استفاده از شاهدان ناشناس در اثری که به عنوان یک زندگینامه معرفی میشود، امکان بررسی صحت اظهارات و ادعاهای آنها توسط محققان و خوانندگان را غیرممکن میسازد.
بیتی به آنچه که به دنبالش بود دست می یابد. شهادتهایی که تاریخ شفاهی بیتی بر اساس آنها بنا شده، منحصرا شامل ادعاهای دشمنان سیاسی هیلی است و نفرت شخصی آنها از هیلی ریشه در نفی سیاستهای انقلابی دههها پیش او دارد. اگر چه من در میان کسانی بودم که بیتی برای مصاحبه با آنها تماس گرفت، او ناگهان تماس را قطع کرد — «من این مکالمه را قطع میکنم» این آخرین پیامک او در ۵ مه ۲۰۲۲ بود — بعد از اینکه فهمید من آنچه که او به دنبالش بود (مطالب ناپسند درباره هیلی) را به او نخواهم داد.[۱۴]
نمونه ای از سوءاستفاده غیراخلاقی بیتی از «تاریخ شفاهی» به عنوان ابزاری برای آکندن روایتش با اتهامات بیاساس علیه هیلی، توصیف رابطه او با همسرش بتی است. او مینویسد: «آنها [هیلی و همسرش] از اوایل دهه ۱۹۷۰عمدتا از هم بیگانه شده بودند; ظاهرا یک بار بتی به مایک باندا گفته بود که گری هیلی 'دیوانه' است وازاینکه با حمایت مالی به او کمک کرده است احساس گناه میکند.» [ ص. ۱۳۱]
«ظاهرا یک بار گفته بود» به این معناست که هیچ مدرک معتبری وجود ندارد که بتی هیلی چنین حرفی را زده باشد. پانوشت ضمیمه این اظهارنظر به خاطرات عضو سابق حزب کارگران انقلابی، کلر کوون، جستجوی من برای انقلاب اشاره دارد، که در آن او مینویسد: «چیزی را که آیلین [جنینگز] به من گفته بود را به خاطر دارم. بتی سالها قبل به مایک و تونی هشدار داده بود: 'شما به یک دیوانه وابسته هستید.'»[۱۵] بنابراین با بازسازی مبنایی که بر اساس آن بیتی اتهام «دیوانه» بودن را به هیلی نسبت میدهد، معلوم میشود که او به خاطرات کلر کوون از آنچه که آیلین جنینگز به او گفته بود اتکاء داشته است. معلوم نیست که جنینگز از کجا از هشدار ادعایی بتی هیلی مطلع شده است. آیا این هشدارمستقیماً از خود بتی هیلی بوده است؟ از مایکل یا تونی باندا؟ یا شاید از شخصی، ناشناس، که یکی از برادران باندا ممکن است این داستان را به او گفته باشد؟ ما در قلمرو شنیدههای دوگانه، سه گانه، یا حتی چهار گانه هستیم و هیچ راهی برای اطمینان از اینکه این اظهارنظر اتهام برانگیز هرگز مطرح شده یا نه نداریم.
بیتی پس از مطرح کردن اتهام کاملاً بیاساس «دیوانه»، ادامه میدهد: «به گفته دیو بروس، بتی راسل [هیلی] 'به شدت از جری نفرت داشت'، 'اما نه به اندازهای که از حامیان او نفرت داشت' و سعی کرد بطور غیر مستقیم درباره او به مردم هشدار دهد. بروس میگوید که خاطرات خوبی از راسل دارد.»[ ص. ۱۳۱]
بیتی هیچ مدرکی دال بر صحت این اظهارنظر باورنکردنی بروس ارائه نمیدهد. آیا بتی راسل هیلی مستقیماً به بروس گفته بود که از شوهرش «به شدت نفرت دارد»؟ چرا او باید چنین اطلاعات بشدت شخصی را با یکی از کارکنان حزب کارگران انقلابی که حدود ۳۵ سال از او جوانتر بود در میان بگذارد؟ آیا بتی هیلی دیوید بروس را آنقدر خوب میشناخت که که بتواند او را محرم اسرار خود بداند و احساسات خصوصی خود را که در غیراینصورت تنها «بهطورغیر مستقیم» با دیگران در میان میگذاشت، با او در میان بگذارد؟ این داستان کاملاً غیرقابل باور است و استفاده بیتی از آن گواهی است بر فقدان صداقت روشنفکری و ماهیت نازل کتاب او.
تکیه کردن بر تهمتهای تیم ولفورث
بیتی علاوه بر مصاحبه با افراد متنفر از هیلی، به شدت به یک اثر ضد کمونیستی تحت عنوان فرزندان پیامبر: مروری بر چپ آمریکایی، اثر تیم ولفورث فقید، رهبر سابق لیگ کارگران که پس از به خطر انداختن جدی امنیت سیاسی این تشکل، آن را ترک کرد، بهسرعت به راست گرایش پیدا کرد، جنبش تروتسکیست را بهعنوان یک «فرقه» محکوم کرد و در نهایت به یکی از حامیان علنی امپریالیسم آمریکا تبدیل شد متکی است. او در سال ۱۹۹۶ بانوشتن مقالهای از بمباران صربستان توسط ایالات متحده حمایت کرد و عنوان آن را « شانسی به جنگ بدهید» گذاشت.
اهمیت داده شده به تقبیح هیلی توسط تیم ولفورث، نمونه ای واضح از تحریف تعمدی سابقه تاریخی توسط بیتی است. بیتی در بخشی از فصلی طولانی که تماما به تصویر کشیدن هیلی به عنوان یک دیکتاتور خشن و شکاک اختصاص دارد، روایت زیر را از وقایع پیرامون برکناری ولفورث از سمت دبیر ملی لیگ کارگران (پیشکسوت حزب برابری سوسیالیستی) در اوت ۱۹۷۴ ارائه میدهد:
خواهر آمریکایی حزب کارگران انقلابی، لیگ کارگران [ چنین نوشته شده]، رهبر خود، تیم ولفورث، را در سال ۱۹۷۴ زمانی که کشف شد شریک زندگیاش، نانسی فیلدز، عموی بیگانه ای دارد که برای سازمان سیا کار می کرده اخراج کرد. روایت ولفورث از این موضوع واقعاً تکان دهنده است (و توسط الکس اشتاینر عضو موجود لیگ کارگران تایید شده است). اتهامات هیلی علیه ولفورث در جریان اقدامی از پیش برنامهریزیشده در جلسه بینالمللی حزب در مونترال مطرح شد. با دامن زدن به افزایش تنشها طی چندین روز، سرانجام هیلی خبر ناگوار خود را در طی یک جلسه طولانی شبانه، زمانی که شرکتکنندگان خسته و خوابآلود بودند و احتمال بیشتری داشت تا با اقدامات هیلی همراه شوند ارایه کرد. اما ارتباط با سیا یک حقه بود. ولفورث در جلسه بینالمللی چند ماه قبل آوریل ۱۹۷۴ مشاهده کرده بود که پاکسازی تورنت توسط هیلی، اعضای وفادار و با مهارت حزب را کنار گذاشته و در نتیجه به حزب کارگران انقلابی در یک مرحله حیاتی از رشد اولیه اش ضربه زده بود. هیلی تحمل چنین انتقادی را نداشت. تمایل او به استفاده از خشونت علیه رفقای سابقش، که قبلا هم یک ویژگی بارز او بود، در حزب کارگران انقلابی بیشتر نمایان شد.[ص. ۶۲-۶۳]
در پاراگراف نقل شده بالا، حتی یک عبارت صادقانه یا واقعا دقیق وجود ندارد. اظهارات بیتی تحریف مضحک شرایط کاملا مستند برکناری وولفورث از سمت دبیر ملی لیگ کارگران است. چون کتاب ولفورث اثر منتشرشدهای است که بیتی اغلب به آن استناد دارد، استفاده گسترده از این روایت دروغین به اعتبار خودش صدمه میزند.
نخست، یک نکته کوچک: مدرسه تابستانی در مونترال برگزار نشد، بلکه در سن-آگاتا، حدود ۶۰ مایلی شمال شهر برگزار شد. مهمتر از همه، تیم ولفورث و نانسی فیلدز از لیگ کارگران اخراج نشدند. یک ماه پس از برکناریاش از سمت دبیر ملی، در تاریخ ۲۹ سپتامبر ۱۹۷۴ ولفورث نامهای به کمیته سیاسی لیگ کارگران ارسال کرد و استعفای خود را از لیگ کارگران اعلام کرد. این نامه در جلد هفتم مجموعه تروتسکیسم در برابر تجدیدنظرطلبی منتشر شده است. همان جلد شامل پاسخی از طرف کلیف اسلاتر، دبیر وقت کمیته بینالمللی، به تاریخ ۶ اکتبر ۱۹۷۴ است که از ولفورث میخواهد استعفای خود را پس بگیرد. ولفورث هرگز به این نامه پاسخ نداد. در عوض، او به حزب کارگران سوسیالیست پیوست و ۱۴ سال مبارزه سیاسی خود علیه خیانت حزب کارگران سوسیالیست به تروتسکیسم، که منجر به اخراج او در سال ۱۹۶۴ شده بود را انکار کرد. فیلدز نیز با قطع تمامی ارتباطات خود با لیگ کارگران به حزب کارگران سوسیالیست پیوست.
جلد هفتم تروتسکیسم در برابر تجدید نظر طلبی در فهرست منابع بیتی درج شده است. تصمیم او برای نادیده گرفتن اسناد موجود در این جلد، روایت او را هرچه بیشتر فریبکارانه میکند.
گزارش ارائه شده توسط بیتی از جلسهای که در آن کمیته ملی لیگ کارگران به اتفاق آرا به برکناری ولفورث از سمت دبیر ملی و تعلیق عضویت نانسی فیلدز رای داد، کاملاً نادرست است. اما پیش از پرداختن به رد روایت بیتی، لازم است براساس اسناد منتشر شده وقایعی را که منجر به تصمیمات کمیته ملی لیگ کارگران در ۳۱ آگوست ۱۹۷۴ شد بررسی کنیم.
در طول ۱۲ ماهی که منتهی به مدرسه تابستانی لیگ کارگران (نه «جلسه بینالمللی حزب») در آگوست ۱۹۷۴ شد، حزب بحران سازمانی ویرانگری را تجربه کرد که با ارتقاء ناگهانی نانسی فیلدز به رهبری لیگ کارگران در تابستان ۱۹۷۳ آغاز شد. تغییر در وضعیت سیاسی او تماما مبتنی بر شروع رابطه صمیمانه بین فیلدز و ولفورث در ژوئیه ۱۹۷۳ بود.
کتاب بینالملل چهارم و ولفورث مرتد که توسط لیگ کارگران در سال ۱۹۷۵ منتشر شد، شرح دقیقی از آشوب سازمانی به راه انداخته شده توسط فیلدز با حمایت ولفورث، که با تمرکز بر روابط شخصی خود با فیلذ از مسئولیت های سیاسی خود کناره گیری کرده بود را ارائه می دهد:
فیلدز هر جا که میرفت، ردپای ویرانی سیاسی خود را به جا میگذاشت. او به همسفر جدانشدنی ولفورث و سرسپرده او تبدیل شد. آنها با صرف هزاران دلار به سراسر کشور سفر کردند و عملیات مخربی را که نظیر آن در لیگ کارگران دیده نشده بود به راه انداختند. آنها شعبه های لیگ را بستند، اعضا را تهدید به اخراج کردند و از گستاخانه ترین دسیسههای جناحی برای اخراج رفقا از لیگ کارگران استفاده کردند.
به اصطلاح «تورهای ملی» ولفورث و فیلدز بیشتر ماهیتی ماهعسلی داشت تا مداخله سیاسی.[۱۶]
ولفورث در نامهای به گری هیلی در ۱۹ ژوئیه ۱۹۷۴، گزارش دقیقی از ویرانی سازمانی لیگ کارگران − اما بدون اشاره به نقش محوری نانسی فیلدز در ایجاد این بحران شدید ارائه داد.
در پاسخ به سوال درباره آمدن شما به اردوگاه و کنفرانس ما، اجازه دهید قدری اطلاعات درباره لیگ به شما بدهم. لیگ در حال گذراندن دورانی بسیار استثنایی است. من تخمین زده ام که از زمانی که «ایکس» [اشاره به سردبیر بولتن، لوسی سنت جان] حدود یک سال و نیم پیش لیگ را ترک کرد، حدود ۱۰۰ نفر دیگر هم ترک کردهاند. این رقم فقط به افرادی اشاره دارد که مدت ها در حزب بوده و نقشهای مهمی ایفا کردهاند، نه افرادی که بطور مقطعی وارد و خارج میشوند، که معمولاً بخشی از فرآیند غربالگری عضویت است. اکثر این افراد در دوره آمادهسازی و از زمان اردوگاه تابستانی سال گذشته، که نقطه عطفی تعیینکننده در تاریخ لیگ بود ترک کردند.
حتی این رقم نیز تأثیر کامل این فرایند را نشان نمیدهد. تقریباً نیمی از کسانی که لیگ را ترک کردند از شهر نیویورک بودند. و حدودا شامل نیمی از اعضای کمیته ملی و کمیته سیاسی میشد. عملا شامل تمامی رهبری جوانان بوده است. ...
البته، این روزها ما تا حد زیادی یک جنبش کالبدی هستیم... از نقطه نظر روشنفکران، عملاً نابود شده ایم— خیانتی بزرگ و بیشرمانه. آنچه که در این حوزه انجام گرفته، توسط من و نانسی صورت میگیرد. ما دیگر هیچ حضوری در دانشگاهها نداریم—و منظورم واقعا هیچ است. حزب در زمینه آموزش و مسائل نظری به شدت ضعیف است. ...
تا آنجا که به اتحادیههای کارگری مربوط میشود، فعالیتهای قدیمی و عمدتاً میانه روانه ما در اتحادیههای کارگری، بهویژه اتحادیه کارکنان خدمات اجتماعی (SSEU)، به دلیل تلاش ما برای تغییر ماهیت آن و رویآوری به جوانان دقیقاً متلاشی شده است.[۱۷]
ورود این نامه زنگ خطرها را در لندن به صدا درآورد. هیلی درخواست کرد که ولفورث برای تبادل نظر درباره وضعیت لیگ کارگران به لندن بیاید. در طی گفتگوهایی که در اواسط اوت ۱۹۷۴ با ولفورث انجام شد، هیلی درباره نقش نانسی فیلدز در رهبری حزب، که ولفورث او را به عنوان نماینده برای حضور در کنفرانس کمیته بینالمللی آوریل ۱۹۷۴ انتخاب کرده بود پرس و جو کرد. حضور او رهبری بریتانیا را شگفتزده کرده بود، چرا که فیلدز هیچ سابقه سیاسی مهمی در لیگ کارگران نداشت و برای رهبری کمیته بین المللی انترناسیونال چهارم کاملاً ناشناخته بود.
هیلی با تمام تجربیات وسیع خود در سیاست های انقلابی، که بیش از چهار دهه را در بر میگرفت، متوجه همزمانی ارتقاء ناگهانی فیلدز به موقعیتی با اقتدار بی نهایت و بحران شدید در لیگ کارگران شد. در ۱۸ اوت ۱۹۷۴، از ولفورث مستقیماً پرسیده شد که آیا او دلیلی برای باور به اینکه فیلدز ممکن است ارتباطی با دولت داشته باشد وجود دارد. ولفورث پاسخ داد که هیچ دلیلی وجود ندارد که چنین ارتباطی وجود داشته باشد. در واقع، ولفورث به هیلی و سایر اعضای رهبری حزب کارگران سوسیالیست که در آن بحث حضور داشتند دروغ گفت. ولفورث میدانست اما تصمیم گرفته بود که ارتباطات خانوادگی بسیار نزدیک فیلدز با یکی از اعضای بلندپایه سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا (CIA) را فاش نکند.
در خلال هفته بعد، رهبری بریتانیا اطلاعاتی درباره پیشینه خانوادگی فیلدز که توسط ولفورث پنهان شده بود را به دست آورد.
مدرسه تابستانی سال ۱۹۷۴ لیگ کارگران
مدرسه تابستانی لیگ کارگران در هفته آخر آگوست ۱۹۷۴ برگزار شد. به دلیل از دست دادن گسترده اعضاء، کادر کافی برای هدایت جوانان طبقه کارگر شرکت کننده در این رویداد وجود نداشت. خود ولفورث گزارش سیاسی و سخنرانیها را آماده نکرده بود. در حالی که کادر باقیمانده حزب تلاش میکردند نظم را در اردوگاه حفظ کنند وضعیت آشفتهای بروز کرد.
برخلاف ادعای بیتی مبنی بر اینکه هیلی اجازه داده بود «تنشها طی چند روز شدت بگیرند،» هیلی در ۳۰ آگوست ۱۹۷۴ به مدرسه رسید. همان شب جلسه کمیته ملی برگزار شد. جلسه را هیلی آغاز کرد و از اعضای کمیته ملی خواست تا ارزیابی خود از وضعیت سیاسی درون لیگ کارگران را ارائه دهند. این سوال واکنش شدیدی از سوی اعضای کمیته ملی به همراه داشت که گزارش مفصلی از هرجومرج موجود در سازمان را ارائه دادند.
کمیته ملی دوباره در شب ۳۱ آگوست ۱۹۷۴ تشکیل جلسه داد. این جلسه برای ساعت ۹ شب برنامهریزی شده بود، زمان زودتر شروع جلسه به این دلیل که تمام کادر مشغول حفظ نظمی ظاهری در اردوگاه بودند امکانپذیر نبود. هنگامی که جلسه آغاز شد، هیلی اطلاعاتی را که رهبری حزب کارگران سوسیالیست درباره نانسی فیلدز دریافت کرده بود به اطلاع اعضای کمیته ملی رساند. ولفورث سپس به دروغ اظهار داشت که حقایق مربوط به پیشینه فیلدز درون لیگ کارگران بهخوبی شناخته شده است. این دروغ با قاطعیت توسط همه اعضای کمیته ملی که در جلسه حضور داشتند رد شد. در هیچ برهه ای از جلسه، نانسی فیلدز متهم به جاسوسی برای سیا نشد. اتهامی که علیه وولفورث و فیلدز مطرح شد این بود که آنها تعمداً اطلاعات مربوط به روابط خانوادگی او را از رهبری حزب پنهان کرده بودند و اینکه این ارتباطات توسط ولفورث به عنوان موضوعی کاملا شخصی تلقی شده بود. علاوه بر این، ولفورث بدون اطلاعرسانی به رهبری بینالمللی درباره پیشینه نانسی فیلدز او را به کنفرانس کمیته بینالمللی انترناسیونال چهارم آورده بود که در آن نمایندگانی از اسپانیا و یونان حضور داشتند که مخفیانه کار میکردند.
به این دلایل، کمیته ملی بهاتفاق آرا رای به برکناری ولفورث از سمت دبیر ملی و تعلیق عضویت نانسی فیلدز، تا زمانی که کمیته بین المللی انترناسیونال چهارم تحقیقاتی درباره ماهیت دقیق روابط خانوادگی او و نقض جدی امنیتی انجام دهد داد. هر دو، ولفورث و فیلدز، در حمایت از این قطعنامه رای دادند.
تحقیق کمیته بین المللی انترناسیونال چهارم درباره نانسی فیلدز
ادعای بیتی مبنی بر اینکه موضوع سیا «یک کلک بود»، دروغی است که بهوضوح با مدرک مستند مغایرت دارد. کمیته بینالمللی با وجود امتناع ولفورث و فیلدز از شرکت در این تحقیق، به بررسی خود ادامه داد. کمیسیون تحقیق نتایج خود را در ۹ نوامبر ۱۹۷۴ منتشر کرد. کمیسیون اعلام کرد:
ما دریافتیم که ولفورث اطلاعات حیاتی برای امنیت کمیته بین المللی و کنفرانس ۱۹۷۴ آن را مخفی کرده است. هنگامی که در ۱۸ اوت ۱۹۷۴ در لندن، در حضور سه شاهد، مستقیما از او درباره احتمال هرگونه ارتباط سیا با نانسی فیلدز پرسیده شد، تعمداً از ارائه حقایق امتناع کرد و در نتیجه قضاوت فردی خود را بر ملزومات جنبش ترجیح داد. او بعدها اظهار داشت که از این ارتباطات آگاه بوده اما افشای آن را مهم نمی دانسته است.
این تحقیق نشان داد که نانسی فیلدز از سن ۱۲ سالگی تا پایان تحصیلات دانشگاهیاش توسط عمه و داییاش، آلبرت و گیگز موریس، بزرگ شده، تحصیل کرده و حمایت مالی شده است. آلبرت موریس رئیس عملیات کامپیوتری آی بی ام (IBM) سیا در واشنگتن و همچنین سهامدار بزرگ آی بی ام است. او عضو اداره خدمات استراتژیک (OSS)، پیشقراول سیا، بوده و بهعنوان یک عامل امپریالیسم در لهستان فعالیت کرده است. در دهه ۱۹۶۰، ریچارد هلمز، مدیر سابق سیا و سفیر فعلی ایالات متحده در ایران مکررا مهمان خانه آنها در ایالت مین بوده است. ...
ما دریافتیم که سابقه نانسی فیلدز در حزب نشاندهنده فردی بسیار متزلزل است که هرگز از روش فرصتطلبانه رادیکالیسم طبقه متوسط دست برنداشته است. او روشهای اداری و کاملاً ذهنی را برای مواجهه با مشکلات سیاسی اتخاذ میکند. این روشها بهویژه در زمینه بسیار سرنوشت ساز ساختن رهبریت بهشدت مخرب بوده اند. ولفورث کاملا از این تزلزل آگاه بود و مسئولیت آوردن نانسی فیلدز به رهبری را بر عهده دارد. او خودش را در موقعیتی منزوی یافت و نهایتا ارتباطات قبلی نانسی فیلدز با سیا را از کمیته بین المللی پنهان کرد. او به روشنی مسئولیت سیاسی این موضوع را بر عهده دارد.[۱۸]
کمیسیون بر اساس اطلاعات محدودی که در آن زمان به آن دسترسی داشت نتیجه گیری کرد:
پس از مصاحبه و بررسی تمام مطالب موجود، هیچ مدرکی دال بر اینکه نانسی فیلدز یا ولفورث به هیچ وجه با فعالیتهای سیا یا هر نهاد دولتی دیگر مرتبط هستند وجود ندارد. کمیته تحقیق سالها مبارزه غالبا تحت شرایط بسیار دشوار ولفورث برای حزب و کمیته بین المللی را مورد توجه قرار داد و او را تشویق کرد که اشتباهات فردگرایانه و عملگرایانه خود را اصلاح کند و به حزب بازگردد.
ما توصیه میکنیم که ولفورث پس از انصراف از استعفای خود از لیگ کارگران، به کمیتههای رهبری و وظیفه خود در بولتن بازگردد و حق نامزدی برای هر سمتی، از جمله دبیر ملی، در کنفرانس ملی پیشروی اوایل ۱۹۷۵ را داشته باشد.
ما توصیه میکنیم که تعلیق عضویت نانسی فیلدز فوراً لغو شود، به این شرط که او برای مدت دو سال اجازه تصدی هیچ سمتی در لیگ کارگران را نداشته باشد.[۱۹]
گزارش کمیسیون نتیجهگیری کرد:
این تحقیق توجه فوری تمامی بخشها را به ضرورت هوشیاری مستمر در امور امنیتی جلب میکند. جنبش ما به دلیل فوران مبارزات طبقاتی بیسابقه آتی ناشی از بحران سرمایهداری جهانی فرصتهای زیادی برای رشد در هر کشور دارد. این وضعیت همچنین به این معناست که فعالیتهای ضد انقلابی سیا و تمامی نهادهای امپریالیستی علیه ما تشدید خواهد شد. توجه مستمر و دقیق به این مسائل امنیتی به عنوان بخشی از چرخش به توده ها برای ایجاد احزاب انقلابی، یک وظیفه اساسی انقلابی است.[۲۰]
این اسناد منتشر شده که بیتی از آنها آگاه است اما تصمیم گرفته آنها را نادیده بگیرد، روایت کاذب اما سیاسی ترجیحی او از منظر منافع سوسیالیست های دموکرات آمریکا درباره «اخراج» ولفورث را رد می کند.
علاوه بر این، ادعای بیتی مبنی بر اینکه «ولفورث در یک نشست بینالمللی چند ماه پیش، در آوریل ۱۹۷۴ مشاهده کرده بود که پاکسازی تورنت توسط هیلی، حزب را از اعضای وفادار و ماهر آن تهی کرده است» بهوضوح نادرست است. در واقع، در آوریل-می ۱۹۷۴، حزب انقلابی کارگران کمپینی قدرتمند را برای دفاع از آلن تورنت در برابر قربانی کردن او توسط مدیریت کارخانه بریتیش-لیلند در کاولی، جایی که تورنت سمت هماهنگکننده ارشد را داشت رهبری کرد. بریتیش-لیلند در مواجهه با اعتصاب کارگران کاولی و حمایت گسترده کارگران عادی در سراسر بریتانیا، سازماندهی شده توسط حزب کارگر سوسیالیست در کمپینی که شخصا توسط هیلی هدایت میشد، عقبنشینی کرد و تورنت را به کار بازگرداند.
درگیری سیاسی با تورنت برای اولین بار نه در آوریل، بلکه در پاییز ۱۹۷۴ شکل گرفت. این درگیری به دلیل تشکیل غیر اصولی یک جناح توسط تورنت در همکاری مخفیانه با یک سازمان مخالف تسریع شد. در حالی که کمیته بینالمللی در تحلیل بعدی خود از این درگیری، به شدت از اقدام عجولانه و نسنجیده هیلی در توسل به اقدامات سازمانی بدون شفافسازی سیاسی لازم انتقاد کرد، با ماجرای تورنت ارتباطی نداشت و به هیچ وجه از نقض غیرمسئولانه امنیت لیگ کارگران و کمیته بینالمللی توسط ولفورث نمی کاست.
الکس استاینر: شاهدی ناصادق
و در مورد ادعای بیتی مبنی بر اینکه روایت ولفورث از جلسهای که در آن از سمت دبیر ملی برکنار شد،«توسط الکس استاینر، عضو لیگ کارگران که در آن جلسه حضور داشت، تایید شده است،» نمونه دیگری از ادغام کردن شهادتهای نادرست افراد غیر صادق در متن بیتی است. تأیید ادعایی استاینر از روایت ولفورث، مبنی بر اینکه بیتی دو بار در ۱۷ می ۲۰۲۲ و ۴ ژوئیه ۲۰۲۳ با او مصاحبه کرده نادرست است. در واقع، استاینر نه تنها در جلسات کمیته ملی در ۳۰-۳۱ اوت حضور نداشت، بلکه نمیتوانست هم حضور داشته باشد.
واقعیتها این است: الکس استاینر از جمله کسانی بود که در اواخر سال ۱۹۷۳ به دلیل عملیات تخریبی فیلدز، لیگ کارگران را ترک کردند. با این حال، در دیدارش با ولفورث در آگوست ۱۹۷۴، هیلی پیشنهاد کرد که تلاشی برای بازگرداندن رفقایی که اخیراً سازمان را ترک کرده بودند، صورت گیرد و از آنها دعوت شود تا در مدرسه تابستانی پیش رو با اعضای باقیمانده کمیته ملی دیدار کنند و درباره وضعیت عضویت خودشان صحبت کنند. هنگامی که ولفورث به ایالات متحده بازگشت و این پیشنهاد را به اعضای باقیمانده کمیته سیاسی گزارش داد، من این پیشنهاد را قویاً تایید کردم. من شخصاً با استاینر تماس تلفنی گرفتم (در آن زمان تلفن سریعترین وسیله ارتباطی بود) و او را تشویق کردم که به کانادا سفر کند.
استاینر بعدازظهر ۳۰ اوت ۱۹۷۴ با تعداد قابل توجهی از اعضای سابق لیگ کارگران به اردوگاه رسید. سپس جلسهای از کمیته ملی برگزار شد که در آن هیلی از کمیته خواست تا پیشنهاد پذیرش مجدد تمامی اعضای سابق را مورد بررسی قرار دهد. این پیشنهاد به اتفاق آرا تصویب شد و رفقای مجددا پذیرفته شده به گرمی مورد استقبال قرار گرفتند. سپس آنها اردوگاه را ترک کردند و در جلسات بعدی کمیته ملی حضور نداشتند.
باید اضافه شود که استاینر مشتاقانه از تصمیمات اتخاذ شده توسط کمیته ملی حمایت کرد. او و من به طور نزدیک با یکدیگر همکاری کردیم تا کار نظری و آموزشی حزب را که توسط ولفورث و فیلدز مختل شده بود احیا کنیم. در ماه می ۱۹۷۵، استاینر در کنفرانس کمیته بینالمللی شرکت کرد و در مورد تجربیاتی که لیگ کارگران از سر گذرانده بود با قاطعیت صحبت کرد. او همچنین در حمایت از پیشنهاد برای شروع تحقیق در مورد ترور لئون تروتسکی رای داد. استاینر و من مشترکا کتابی به نام «انترناسیونال چهارم و وولفورث مرتد» نوشتیم. برای چندین سال، استاینر همچنان درون لیگ کارگران به فعالیت سیاسی پرداخت. اما دشواریهای فزاینده در وضعیت سیاسی و ضربه روحی ناشی از ترور بیرحمانه تام هنهن، یکی از اعضای برجسته لیگ کارگران در اکتبر ۱۹۷۷، عمیقا استاینر را که همیشه مستعد بدبینی شدید بود ناامید کرد. پس از یک گفتگوی نهایی که استاینر در آن اظهار داشت: «زندگی تاریک است،» در پاییز ۱۹۷۸ جنبش را ترک کرد. او پس از جدایی از حزب انقلابی کارگران، روابط دوستانه خود را با لیگ کارگران مجدداً برقرار کرد، اما هرگز به جنبش بازنگشت. پس از وقایع ۱۱ سپتامبر در واکنش به موج واکنشهای سیاسی که با تهاجم به افغانستان و عراق همراه بود، استاینر به شدت به سمت راست چرخید.
همانطور که غالبا در مورد مرتدان سیاسی که ایدهآلهای جوانی خود را رها و به آنها خیانت میکنند صدق میکند، استاینر نیز به نوعی نفرت بیمارگونه نسبت به رفقای سابق خود که همچنان به مبارزه برای سوسیالیسم پایبند ماندهاند دچار شد. در ۱۵ سال گذشته، او انرژی سیاسی محدود خود را بر تولید یک وبلاگ کرده است که سالانه سه یا چهار مقاله در آن منتشر میکند و تقریباً منحصرا به محکومیتهای شدید علیه کمیته بین المللی انترناسیونالیسم چهارم، حزب برابری سوسیالیستی و شخص من اختصاص دارد.
یک نکته دیگر در مورد توصیف بیتی از ماجرای ولفورث از حزب کارگران سوسیالیست به عنوان نمونهای از«نهادی مشکوک» باید مطرح شود. این تهمت با اطلاعات موجود در کتاب بیتی که به وضوح نشان میدهد که نگرانیهای هیلی در مورد امنیت حزب کارگران سوسیالیست پاسخی کاملا موجه به تلاشهای سازمانهای اطلاعاتی دولتی و پلیس بریتانیا برای برهم زدن و حتی تخریب حزب کارگران سوسیالیست بود در تناقض است.
بیتی اذعان دارد که حزب کارگران سوسیالیست و دیگر سازمانهای چپگرا تحت نظارت، نفوذ و آزار مداوم سازمانهای اطلاعاتی دولتی قرار داشتند. او به سخنرانی کن لیوینگستون، شهردار سابق لندن و نماینده پارلمان حزب کارگر در مراسم تشییع جنازه هیلی استناد میکند که در آن او اعلام کرد تصمیمی «پایدار و تعمدی» توسط نهادهای اطلاعاتی دولت بریتانیا برای «نابودی» حزب کارگران سوسیالیست اتخاذ شده بود. [ص ۱۰۹] بیتی مینویسد که «سابقه کاملا مدونی از دخالتهای سیاسی نهادهای اطلاعاتی بریتانیا و پلیس که عمدتاً جناح چپ را هدف قرار میدادند وجود دارد...» [ص ۱۱۱] او اعتراف می کند که «مشاهدات دیوید چارن مورخ درباره اتهامات مداخله اف بی آی در جنبشهای چپ جدید و قدرت سیاه آمریکا برای حزب کارگران سوسیالیست نیز صادق است...» [ص ۱۱۱] بیتی همچنین خاطرنشان میکند: «در ژانویه ۱۹۵۴، هیلی به دلیل تحت مراقبت بودن مداوم چارلز ون گلدرن، تروتسکیست یهودی هلندی تبار اهل آفریقای جنوبی، تحت نظارت ام آی ۵ بود.» [ص. ۱۱۱] بیتی اعتراف میکند که « درست است که حزب انقلابی کارگران عملا تحت نظارت پلیس قرار داشت و خبرچینان پلیس درون حزب اطلاعاتی درباره جنبههای مختلف فعالیتهای حزب کارگران سوسیالیست گزارش میکردند.» او همچنین اذعان دارد که «حزب کارگران سوسیالیست به اندازه کافی مورد توجه پلیس بود که مدرسه دربیشایر آن در سال ۱۹۷۵ توسط پلیس مورد هجوم قرار گرفت،» اما سپس این حملات را صرفاً بهعنوان «کاتالیزوری برای یک دوره پارانویا در حزب» رد میکند. [ص. ۱۱۲]
بحران سیاسی ۱۹۸۵-۸۶
«زندگینامه» بیتی روایتی از یک زندگی سیاسی نیست، بلکه فهرستی از گناهان منسوب به هیلی توسط دشمنان اوست. هیلی به تصویر کشیده بیتی، یکبعدی و تغییرناپذیر است. بحران سال ۱۹۸۵ حزب انقلابی کارگران نتیجه اجتنابناپذیر گناهان انباشتهشده زندگی هیلی و ریشه در «زشتخویی اخلاقی» او که بیتی در پیشگفتار کتاب به آن اشاره کرده است دارد. در بازگویی رویدادهای ۱۹۸۵، بیتی بر ادعاهای سوءرفتار جنسی هیلی متمرکز است. این تنها جنبه واقعا مورد علاقه بیتی از این بحران است. در روایت او، هیچ ارجاع یا بحث قابل توجهی درباره مسائل حیاتی نظری، برنامهای و چشم اندازی که زمینه ساز فوران بحران تابستان ۱۹۸۵ بود یافت نمیشود.
بیتی بهندرت به انتقادات گسترده بین سالهای ۱۹۸۲ تا ۱۹۸۵ لیگ کارگران درباره تحریف نظریه مارکسیستی توسط هیلی و فرصتطلبی سیاسی حزب انقلابی کارگران اشاره میکند. او تنها مینویسد: «بین اکتبر و دسامبر ۱۹۸۲، دیوید نورث، رهبر لیگ کارگران، حزب خواهر حزب انقلابی کارگران در ایالات متحده، شروع به انتقاد محتاطانه از مواضع شبهفلسفی هیلی کرد، حرکتی که همیشه در داخل کمیته بینالمللی انترناسیونال چهارم غیر مجاز بود.» [ص ۹۰] اگر این حرکت «غیر مجاز» بود، چرا من این قدم را برداشتم؟ علاوه بر این، این انتقاد «محتاطانه» شامل دهها صفحه بود که نوشتههای هیلی درباره فلسفه را مورد تجزیه و تحلیل دقیق قرار داد.
بیتی حتی یک جمله از این نقد گسترده را نقل نمیکند. چه رسد استناد به انتقادات مشروح من از کل خط سیاسی حزب انقلابی کارگران در نشست فوریه ۱۹۸۴ کمیته بینالمللی. او همچنین به صدها صفحه اسناد تهیه شده توسط جناح اکثریت کمیته بینالمللی بین اکتبر ۱۹۸۵ و فوریه ۱۹۸۶، با وجود اینکه تمام این اسناد به صورت چاپ شده و آنلاین در دسترس عموم است استناد نمیکند.
در ژوئن ۱۹۸۶، پس از انشعاب از حزب انقلابی کارگران، کمیته بینالمللی تجزیه و تحلیل دقیقی از انحطاط سیاسی طولانیمدت حزب انقلابی کارگران را منتشر کرد. با پوشش دادن کل تاریخ حزب انقلابی کارگران، چگونه حزب انقلابی کارگران به تروتسکیسم خیانت کرد ۱۹۷۳-۱۹۸۵، که با همکاری کیرتی بالا سوریا، رهبر تروتسکیست سریلانکا تالیف شد، نشان داد که علت اصلی بحران، گرایش ملیگرایانه و فرصتطلبانه فزاینده حزب انقلابی کارگران بود. بر اساس بررسی و تحلیل دقیق اسناد، کمیته بینالمللی انترناسیونال چهارم عقب نشینی حزب انقلابی کارگران از اصول و برنامهای که تروتسکیستهای بریتانیایی سالهای متمادی از آن دفاع کرده بودند را ردیابی و سیاستهایی دنبال شده توسط حزب انقلابی کارگران در بریتانیا و در سطح بینالمللی را مورد بررسی موشکافانه قرار داد. کمیته بینالمللی ثابت کرد که منشا بحران درون حزب انقلابی کارگران و انحطاط شخصی هیلی در رویگردانی فرصتطلبانه از چشمانداز تاریخی انترناسیونال چهارم که بر اساس نظریه انقلاب مداوم استوار بود ریشه داشت.
این سند حیاتی توسط بیتی نادیده گرفته شده و حتی در فهرست منابع او ذکر نشده است. در عوض، او به رسوایی جنسی هیلی چسبیده است. قهرمانان او در این بحران گروهی از اراذل سیاسی بودند که مخفیانه و بدون هیچ برنامه اعلامشدهای روی کارکنان حزب انقلابی کارگران کار میکردند. تصور آنها از مبارزه سیاسی شامل کار گذاشتن دستگاههای شنود الکترونیکی در دفتر هیلی و جمعآوری مطالب خلاف عفت جهت استفاده برای به چالش کشیدن او میشد. هیچیک از افراد دخیل در این عملیات به دنبال شروع یک مبارزه سیاسی برای متوقف کردن انحطاط فرصتطلبانه و بازگرداندن اقتدار تروتسکیسم به حزب انقلابی کارگران نبودند. هدف اصلی از تمرکز بر رسوایی جنسی، جلوگیری از بحث ضروری مورد درخواست کمیته بین المللی انترناسیونال چهارم درباره منشا سیاسی بحران در حزب انقلابی کارگران بود.
کمیته بینالمللی به هیچ وجه نسبت به رفتار هیلی بیتفاوت نبود. در واقع، این کمیته با همه افراد در رهبری حزب کارگران انقلابی، از جمله کلیف اسلاوتر و مایک باندا که سعی داشتند مانع از انجام یک بررسی کامل رفتار هیلی شوند که توسط دیو هایلند، یکی از اعضای کمیته مرکزی حزب کارگران انقلابی درخواست شده بود مخالفت کرد. کمیته بین المللی انترناسیونال چهارم از تقاضای اصولی هایلند حمایت کرد و رفتار هیلی را از نظر سیاسی به عنوان سوء استفاده از کادر انترناسیونال چهارم تعریف کرد. در ۲۵ اکتبر ۱۹۸۵، کمیته بینالمللی قطعنامه ای را به اتفاق آرا تصویب و اخراج او از حزب کارگران انقلابی را تایید کرد. اما برخلاف رهبران حزب کارگران انقلابی، به استثنای دیو هایلند، که تنها میخواستند بر رسوایی و آنچه به طور ریاکارانه «اخلاق انقلابی» مینامیدند تمرکز کنند، کمیته بینالمللی بر مسائل برنامه و اصول اصرار ورزید. قطعنامه کمیته بین المللی انترناسیونال چهارم اعلام کرد:
با اخراج هیلی، کمیته بین المللی انترناسیونال چهارم هیچ قصدی برای انکار دستاوردهای سیاسی او در گذشته، به ویژه در مبارزه علیه تجدیدنظرطلبی پابلوییت ها در دهههای ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ را ندارد.
در واقع، این اخراج نتیجه نهایی رد اصول تروتسکیستی که مبارزات گذشته بر اساس آنها بنا شده بود و سقوط او به مبتذلترین اشکال فرصتطلبی بود.
انحطاط سیاسی و شخصی هیلی را می توان بهوضوح به جدایی هرچه بیشتر او از دستاوردهای سیاسی و سازمانی جنبش در بریتانیا از مبارزات تاریخی و بینالمللی علیه استالینیسم و تجدیدنظرطلبی که این دستاوردها از آن ناشی شده است ردیابی کرد.
تابعیت فزاینده مسائل اصولی از نیازهای عملی فوری متمرکز بر رشد تشکیلات حزبی، منجر به فرصتطلبی سیاسی شد که به تدریج دفاع سیاسی و اخلاقی او را در برابر فشارهای امپریالیسم در کهنترین کشور سرمایهداری جهان فرسوده کرد.
تحت این شرایط، ضعفهای جدی ذهنی او نقش سیاسی فزاینده خطرناک تری را ایفا کرد.
هیلی با رفتارهای هر چه بیشتر خودسرانه در درون حزب کارگران انقلابی و کمیته بین المللی انترناسیونال چهارم، به طور فزاینده ای پیشرفت های حزب جهانی را نه به اصول مارکسیستی انترناسیونال چهارم و مبارزه جمعی کادرهای آن، بلکه به تواناییهای شخصی خود نسبت داد.
خودستایی او از قضاوتهای غریزی اش به ناچار منجر به مبتذلسازی فاهش دیالکتیک ماتریالیستی و تبدیل هیلی به یک ایدهآلیست ذهنی و عملگرا کامل شد.
به جای علاقه قبلی او به مسائل پیچیده رشد کادر جنبش بینالمللی تروتسکیستی، عمل هیلی تقریباً کاملا بر توسعه روابط غیر اصولی با رهبران بورژوای ملی و اصلاحطلبان اتحادیههای کارگری و حزب کارگر در بریتانیا معطوف شد.
سبک زندگی شخصی او نیز دچار انحطاطی متناظر شد.
کسانی مانند هیلی که اصولی را که روزی بر اساس آنها مبارزه کرده اند طرد میکنند و از تابعیت به کمیته بین المللی انترناسیونال چهارم در ساختن بخشهای ملی آن سر باز میزنند، به ناچار تحت فشار دشمن طبقاتی دچار انحطاط خواهند شد.
هیچ استثنایی از این قانون تاریخی نمیتواند وجود داشته باشد.
کمیته بین المللی انترناسیونال چهارم ادغان دارد که هیچ رهبری بالاتر از منافع تاریخی طبقه کارگر نیست.[۲۱]
این دوازده بند، بینشی عمیق در مورد بحران حزب کارگران انقلابی و باید اضافه کرد، درکی از زندگی، میراث و تراژدی گری هیلی ارایه میدهد که در اثر ۲۱۳ صفحه ای سفارشی شایعات بدخواهانه بیتی کاملاً غایب است.
نتیجهگیری
بیتی یک زندگی نامه ننوشته، چه برسد به یک «داستان ناگفته.» بلکه، یک فحاشی، شامل تهمتهای قدیمی سه بار گفته شده است—که نه تنها معطوف بر حمله به هیلی، بلکه علیه جنبش تروتسکیستی نیز است. او از حافظه تیم وولفورث به عنوان فرزانه ای یاد میکند که همه چپگرایان باید برای راهنمایی به او روی آورند. بیتی مینویسد: «همانطور که تیم ولفورث مشاهده کرد، یک سوسیالیسم رادیکال غیر لنینیستی ممکن است کمی شلخته و آشفته باشد، اما نیز شانس بسیار بهتری برای ساختن چیزی واقعا ماندگار در میان شکافهای سرمایهداری غربی دارد.» [ص. ۱۳۴]
بیتی شخص اشتباهی را برای موضوع زندگینامهاش انتخاب کرده است. گری هیلی یک انقلابی بود، نه یک اصلاحطلب. او تقریباً تمام عمر سیاسی خود را وقف ساختن حزبی کرد که سرمایهداری را سرنگون کند، نه مانند قارچ بین انگشتان پا در «درزهای» آن زندگی کند. هیلی هر از گاهی خاطرنشان می کرد: « من در کار پایان دادن به این کسب و کار هستم.» و هر کسی که در بهترین سالهای حضور او در میدان سیاسی با او مواجه شد، میدانست که منظورش چیست.
هیلی، همانطور که تروتسکی زمانی در مورد لنین گفته بود، «از سر تا پا جنگجو» بود. زوال سیاسی هیلی در دهه ۱۹۷۰ آغاز شد، زمانی که او شروع به عقبنشینی از دیدگاه انقلابی کرد و بهدنبال راههای میانبر فرصتطلبانه بود. اما در طی سالهای طولانی مبارزه برای تروتسکیسم — علیه بوروکراسیهای قدرتمند استالینیستی و سوسیال دموکراتیک و همدستان پابلوییتی آنها — هیلی شخصیتی الهامبخش بود. در طول دهههایی پس از جنگ جهانی دوم، هنگامی که جنبشهای کارگری تحت سلطه بوروکراسیهای اصلاحطلب بودند و بخشهای بزرگی از انترناسیونال چهارم، تروتسکیسم را ترک کردند، هیلی مبارزه برای حزب جهانی انقلاب سوسیالیستی را ادامه داد.
من پس از مرگ گری هیلی در ۱۴ دسامبر ۱۹۸۹، یادبودی طولانی نوشتم. در طول هفت سال قبل از آن، من ملزم به مبارزه ای سیاسی علیه خط سیر فرصتطلبانه هیلی و حزب کارگران انقلابی شدم. اسناد این مبارزه نوشته شده بین سالهای ۱۹۸۲ تا ۱۹۸۶ شامل صدها صفحه است (که حتی یک جمله از آنها توسط بیتی نقل نشده است). این مبارزه شکل بسیار شدیدی به خود گرفت و در سال ۱۹۸۵ با قطعنامهای که من یکی از نویسندگان آن بودم و مجوز اخراج هیلی را تصویب کرد به اوج خود رسید. چنین مبارزاتی در فضایی پر از سخاوت قلبی گرم انجام نمیشوند. میزان انحطاط سیاسی هیلی و اشکال تنزل یافته ای که به خود گرفته بود، نمیتوانست باعث خشم و احساس خیانت در میان رفقای سابق او نشود. اما در نوشتن زندگینامه هیلی، من موظف بودم که یک ارزیابی عینی از او، کارها و میراثش ارائه دهم. یادبود را اینگونه به پایان رساندم:
برای یک دوره طولانی و دشوار، گری هیلی یک پیوند انسانی حیاتی در تداوم تاریخی انترناسیونال چهارم بود. او دههها علیه استالینیسم و فرصتطلبی جنگید. در نهایت، او زیر فشار این مبارزه عظیم فرو ریخت. اما بهترین دستاوردهای او در طول دوران فعالیتش در کمیته بینالمللی انترناسیونال چهارم جاودان است; و جنبش جهانی انقلابی کارگران که از دستاوردها و شکستهای او میآموزد، از ادای احترام شایسته به یاد او کوتاهی نخواهد کرد.[۲۲]
سی و پنج سال پس از مرگ هیلی، دلیلی نمیبینم که این ارزیابی را تغییر دهم.
اختتامیه بیتی
آیدن بیتی کتاب خود را با فصلی با عنوان اختتامیه: هیلیسم قرن بیست و یکم به پایان میرساند. این فصل به حمله به کمیته بینالمللی کنونی، حزب برابری سوسیالیستی ایالات متحده و شخص من اختصاص دارد. برای رسیدن به این هدف، بیتی بهطور گسترده از وب سایت شجره نامه (Ancestry.com) استفاده کرده است تا خوانندگان خود را از پیشینه خانوادگی من («پناهندگان یهودی اروپایی») مطلع کند، از جمله اطلاعاتی دربارهی حرفه موسیقی پدربزرگم ایگناتز واگهالتر، که از او نام میانیام را به ارث بردهام (اما متأسفانه نه استعدادش را)، نام پدرم که وقتی سه ساله بودم درگذشت، هویت ناپدریام و حرفه او به عنوان یک تاجر، و فعالیتهای مادرم در زمینه هنر و تجارت. بیتی گزارش میدهد که من «هم از سرمایه فرهنگی و هم از سرمایه اقتصادی اولیه بهرهمند بودهام.» [ص. ۱۳۸] منبع اصلی او برای این تحقیق در مورد خانواده من، الکس استاینر است که خصومت سیاسی او با عداوت و حسادت شخصی همراه است. افبیآی از خدمات استاینر به عنوان یک خبرچین قدردانی خواهد کرد.
بیتی در نگارش اختتامیه، از گری هیلی، موضوع به اصطلاح زندگینامه خود فاصله قابل توجهی گرفته است. اما در عین حال، یک تداوم مشخصی وجود دارد، به این معنا که هدف او نه تنها افشای پیشینه خانوادگی یهودی من برای کسانی که ممکن است به آن علاقهمند باشند یا از آن نگران شوند، بلکه همچنین ادامه محکومیت تعهد خستگی ناپذیر حزب برابری سوسیالیستی به تروتسکیسم و سیاستهای سوسیالیستی انقلابی است. بیتی مینویسد که «اولویت دادن حزب برابری سوسیالیستی به طبقه بر همه چیز دیگر، نه تنها به کم اهمیت جلوه دادن نژاد و جنسیت، بلکه تبعیض جنسی و نژادپرستی آشکار منجر شده است.» او «حملات با نیت بد» وبسایت جهانی سوسیالیستی به سیاستمداران نسل اخیر سوسیالیست دموکرات، به ویژه الکساندریا اوکاسیو-کورتز، و همچنین برنی سندرز و جرمی کوربین را محکوم میکند.»
واضح است که اختتامیه کتاب بیتی نه تنها به عنوان تلافی بابت عدم تمایل من در همکاری جهت تامین مزخرفات ضد هیلی برای زندگینامه اش، بلکه مهم تر از همه برای مقابله با نفوذ روزافزون حزب برابری سوسیالیستی و وبسایت جهانی سوسیالیستی در میان اعضای سوسیالیست های دموکرات آمریکا و جوانان دانشجوی پیرامون آن است که به طور فزایندهای از نقش آن به عنوان همدست و عامل حزب دموکرات جنگ طلب طرفدار نسلکشی امپریالیستی منزجر شدهاند.
به هر حال، هدف این بررسی، پاسخ و افشای زندگینامه جعلی بیتی درباره گری هیلی بود. پاسخ مفصل به اختتامیه که علیه وبسایت جهانی سوسیالیستی، حزب برابری سوسیالیستی و شخص من است، در زمان دیگری ارائه خواهد شد.
[۱] ایزاک دویچر، پیامبر غیر مسلح، تروتسکی ۱۹۲۱-۱۹۲۹ جلد دوم (نیویورک: کتابهای قدیمی، ۱۹۶۵)، ص. ۵
[۲] آیدان بیتی، مالکیت خصوصی و ترس از هرج و مرج اجتماعی، (منچستر: انتشارات دانشگاه منچستر، ۲۰۲۳) ص. ۹
[۳] https://www.wsws.org/fa/articles/2021/05/22/dsal-m22.html
[۴] کارل مارکس، آقای فوکت، در مجموعه آثار مارکس-انگلس، جلد ۱۷ (نیویورک: انتشارات بین المللی، ۱۹۸۱)، ص. ۲۴۳
[۵] همان، ص. ۲۴۶
[۶] همان، ص. ۲۴۳
[۷] https://www.marxists.org/history/etol/revhist/upham/09upham.html
[۸] https://www.marxists.org/history/etol/newspape/newsletter/newsletter-v-1-no-19-14-september5 7.pdf
[۹] تروتسکیسم در مقابل رویزیونیسم: یک تاریخ مستند، جلد اول، «مبارزه با پابلو در انترناسیونال چهارم»، (لندن: انتشارات نیو پارک، ۱۹۷۴)، صفحات ۱۴۳-۴۴
[۱۰] https://www.wsws.org/en/articles/2008/12/man1-d11.html
[۱۱] همانجا
[۱۲] ترور گریفیتس: نمایشنامه، ( لندن: فِیبر و فِیبر، ۱۹۹۶)، ص. ۱۴۹-۱۵۲۰
[۱۳] همان، ص. ۱۵۵
[۱۴] رکورد کامل تبادل پیام بین من و بیتی در https://www.wsws.org/en/articles/2024/08/13/dxgf-a13.html قابل دسترسی است.
[۱۵] کلر کاون، جستجوی من برای انقلاب (لسترشر: ماتادور، ۲۰۱۹)، ص. ۳۳۴
[۱۶] تروتسکیسم در مقابل رویزیونیسم، جلد ۷ [دیترویت: انتشارات کار، ۱۹۸۴] ص. ۱۶۹
[۱۷] همان، ص ۱۷۲-۷۳
[۱۸] همان، ص ۲۷۰-۷۱
[۱۹] همان، ص ۲۷۱-۷۲
[۲۰] همان، ص. ۲۷۲
[۲۱] انترناسیونال چهارم، جلد ۱۳، شماره ۲، پاییز ۱۳۶۵، ص. ۵۲
[۲۲] دیوید نورث، گری هیلی و جایگاه او در تاریخ انترناسیونال چهارم (دیترویت: انتشارات کار، ۱۹۹۱)، ص. ۱۱۷